تاریخ انتشار: 4 خرداد 1402
7
چند خاطره و يادداشت پراكنده
تاریخ انتشار: 18 آذر 1401
6
كتاب صوتي آرمانشهر اسلامي (نگاهي پديدار شناسانه به حج عمره)
در تابستان سال 94 يا 95 كه به اتفاق سه تن از دوستان قديمي براي سه روز در روستايي دور افتاده در خراسان جنوبي اقامت داشتيم. دوستان مرا به حرف آوردند. پس از چند لحظه ديدم كه با دوربينشان مشغول فيلمبرداري و ضبط هستند. متوجه شدن من همان و اجازه گرفتنشان همان. كاري بدون مقدمه و فيالبداهه. لذا من نه آمادگي داشتم و نه يادداشتي آنها هم پيشبيني خاصي نكرده بودند. حافظهاي هم كه ندارم. بعضي قسمتها اصلا ضبط نشده بود.آن متن بريده بريده و تبديل به متن پيش رو شد. گرچه خاطرات اين كمترين چندان ارزشي ندارد اما از آنجا كه از يك طرف جسته گريخته اشاراتي به جريانهاي سياسي دهه چهل شد و از طرف ديگر شخصيت ارجمند اين دوستان بيش از آن بود كه زحمتشان به هدر رود. حيفم آمد دور ريخته شود.
تاریخ انتشار: 9 فروردین 1396
4
مدتها بود از مشاهده انواع نمودهاي روابط نابرابر ميان آدمها رنج ميبردم. در روابط روزمره شايد نمود نابرابري بيش از هر چيز در زبان روزمره يا فرهنگ زباني بارز و ملموس است. موضوع زبان و بازتوليد قدرت (بخوانيد نابرابري) در علوم انساني، فلسفه و هنر مطرحشده است. يكي از اين عرصهها در جامعه ما عرصه رابطه پزشك و بيمار است. فرهنگ زباني يا ارتباط گفتاري بين پزشك و بيمار را هر جا به پرسش گذاشتم مشاهده كردم مردم چه دل پردردي از اين روابط نابرابر زباني دارند.
تاریخ انتشار: 30 بهمن 1394
3
نيم ساعت زودتر از موعد مقرر رسيدهايم. شاسي زنگ درب را فشار ميدهيم. در باز ميشود. در راهرو خانمي با احترام به استقبالمان ميآيد. خودمان را معرفي ميكنيم. به سالن انتظار مطب هدايت ميشويم. مطب كه چه عرض كنم. يك كلنيك زيبايي، رژيم لاغري، تغذيه و از اين جور چيزها.
دو خانم جوان به عنوان دستيار و منشي، ديد تمام شيشه به سمت حيات كوچك با چند دستگاه بدنسازي رو به فضاي سبزِ حياط، در مجموع فضاي مطبوعي را تشكيل ميدهد. مينشينيم بلافاصله فرمهاي گزارش حال بيمار به دستمان داده ميشود درحالي كه به اتفاق همسرم مشغول پر كردن آنها هستيم و طبق معمول برحسب روحيهمان هركدام به سبك خود، من آهسته و با دقت و با جزئيات، و همسرم سريعتر و چابكتر و زودتر تحويل ميدهد. روي ميز جلوي مبلهايي كه نشستهايم چند فنجان و يك قوري زيبا قرار دارد كه ابتدا تصور كردم براي پذيرايي مراجعين از خودشان است. اما هرچه دقت كردم نه چايي نه دستگاه آب جوشي ديدم و نه قند و نه خوراكي ديگر، با تعجب از همسرم پرسيدم اينها شايد براي فروش است؟ پاسخاش خنده تمسخرآميز به من بود كه با كنجكاوي اين دم و دستگاه را برانداز ميك
تاریخ انتشار: 6 خرداد 1393
2
پریدم روی دوچرخه، تا انتهای خیابان که به رودخانه سن لورن برسم، پنج دقیقه راه با دوچرخه بیشتر نبود. اما همان یکی دو رکاب اول فهمیدم هوا خیلی گرم و شرجی است. با خود گفتم: وقتی دوچرخه را در نردههای مخصوص جای دوچرخه در ابتدای مسیر پیاده رَوی قفل کردم زیر پیراهنیام را هم میاندازم روی دسته دوچرخه، اما بگی نگی ترسیدم مبادا برش دارند. چند قدم بیشتر راه نرفته بودم که دیدم بهتر است زیر پیراهنیام را درآورم بیندازم دور گردنم. راستش از تکرار وضعیت عرقریزان و آفتاب سوختگی روزهای پیش از آن ترسیده بودم. یک روز پیش در هوای گرم «کانیکول» که در اصطلاح زبان فرانسه آخر شرجی و گرماست، پیاده به کتابخانه منطقه «لاسال» رفته بودم. رفت نیم ساعت، برگشت هم نیم ساعت. هنگام برگشتن با این که ساعت نُه شب بود، به خانه که رسیدم تمام لباسم خیس عرق بود. مثل موش آب کشیده. انگاری از توی آب درآمدهام. دو روز پیش از آن هم با این که زیاد «کانیکول» نبود چون یک ساعت و نیم دوچرخه سواری کرده بودم تمام پشتم سوخته بود. حق دارید بگوئید دوچرخهسورای چه ربطی به سوختن پوست دارد. هر چقدر هم هوا گرم باشد که پشت آدم نمیسوزد. بله شما
تاریخ انتشار: 22 آذر 1392
1
بله خودم هم میدانم که شعر نیست مِر است، اما معنی و مقصود که روشن است؛ روشنِ روشن، بدون هیچ ابهام.
آره! راستش این است که مدتها بود بفهمی نفهمی به این رسیده بودم، اما همیشه به کردار نمیشد. گاهی چنین کرده بودم. اما گاهی هم نه، برعکس میشد.
من هم که فردی بودم جدا ناشدنی از دیگران بر حسب باور عمومی به پیروی از آدمهای عاقل با عُرضه، خیال میکردم ارزان فروختن نشان خرفتی و خریت و پپهگی است و گران خریدن هم بدتر از آن. خلاصه انسان نباید بگذارد کلاه سرش برود باید تا میتواند ارزان بخرد و گران بفروشد. خوب برای چه؟ برای اینکه هرچه بیشتر دارا بشود، دارا بشود برای چه؟ برای قدرتمند شدن، دارا و قدرتمند بشود برای چه؟ برای خوشبخت شدن و آسایش داشتن.