3
تابستان سال 1377 را به بازخوانی کلیدر و یادداشت برداری از آن گذراندم برای اینکه نشان دهم کلیدر نه تنها داستانی ضد دینی نیست، بلکه برخلاف، روایتی هرمونوتیکی و تراژیک از مفاهیم معنوی حادثه عاشوراست. زیبایی و جذابیت کلیدر یادداشت‎ها را آنقدر انبوه و مرا در انتخاب گزیده‎ها آنچنان سرگردان کرد که همه را به کناری نهادم. از هیچ صفحه‎ای نمی‎توانستم به راحتی قطع نظر کنم. حقیقت این است که یک مشکل اساسی دیگر هم وجود داشت؛ کلیدر آن قدر زیبا بود که احساس می‎کردم معرفی آن در توان من نیست. نگرانی‎ام از این بود که مبادا قدر و منزلت آن را کاهش دهم. تا این که در شماره 46 مجله کیان اردیبهشت 1378 مقاله محققانه و ادیبانه‎ای از آقای «سعید حنایی کاشانی» در مقایسه عاشورا با سه تراژدی «آنتیگونه»، «مردی برای تمام فصل‎ها» و «جادوگران شهر سالم» به چاپ رسید. حیفم آمد در این مقایسه با تراژدی‎های دیار فرنگ، جای «کلیدر» خالی باشد، در حالی که شباهت میان موقعیت تراژیک این داستان و حادثه عاشورا خیلی فراتر از شباهت آن سه موقعیت تراژیک با حادثه عاشوراست.
2
بر حسب تكليفي كه دوستان كرده‎اند گزارش مطالب را ارائه مي‎كنم. من مطالبي جمع‎آوري كردم كه آن‎ها را مي‎توان به عنوان مقدمات يا كلياتِ نيازها و ويژگي‎هاي تاريخي در سر فصل نقد جريان فكري احياء ملي تلقي كرد. به نظر من جريان فكري وابسته است به جريان روحي يا رواني، بنابراين بحث امشب ما مي‎تواند مقدمه‎اي باشد تا در آن قسمت‎ها دوستان ديگر بيشتر به داستان ارتباط متقابل وضعيت روحي و فكري عنايت و توجه كنند؛ من فكر مي‎كنم ما در كل دوران مبارزاتي و كل دوران كنش و واكنشي كه جريان نوگرايي ديني يا احياء داشته به مسائل رواني و اخلاقي بهاي لازم را نداده‎ايم. اما حالا در اين سر فصل‎هايي كه براي كار مطالعاتي تدوين شده، ديده مي‎شود كه گنجاندن مسائل مربوط به روحيات و اخلاقيات به هر حال مي‎تواند مقدمه و فتح بابي باشد براي ورود به مسائل رواني و اخلاقي يا در يك كلمه خلقيات. حقيقت اين است كه اين موضوع خيلي بيش از اين نيازمند توجه است. اين عقيده شخصي من است كه معتقدم پايه و زيربناي واكنش‎ها و كنش‎هاي فردي و اجتماعي را كيفيت‎هاي روحي و خصلت‎ها و نظام ترجيحات حسي مي‎سازد كه راجع‎به اين‎ها توضيحاتي خدمت خواهران و بر
1
ماركس نظر جالبي در مورد ذات اشياء دارد. او مفهوم واژه‎هايي را كه در هاله‎اي از رمز و راز پيچيده شده‎اند رمز گشايي مي‎كند. گرچه اين نوع رمزگشايي مورد قبول بعضي از فيلسوفان ايده‎آليست نيست. زيرا آن‎ها همچون بسياري از مردم گرايشي نيرومند به سوي ابهام و رازورزي دارند. در رازپردازي جاذبه‎اي از جنس اوهام و ابهام هست كه با توهم‎زدايي از بين مي‎رود. شيي توهم‎زدايي شده قابليت معناهاي مختلف را از دست مي‎دهد، از پرده زار بيرون مي‎افتد، روشن، قابل فهم و عادي شده همچون همه چيزهاي روزمره زندگي عادي و پيش پا افتاده به نظر مي‎آيد. به اين ترتيب جاذبه كشف و شهودي خود را از دست مي‎دهد.