نيم ساعت زودتر از موعد مقرر رسيده‎ايم. شاسي زنگ درب را فشار مي‎دهيم. در باز مي‎شود. در راهرو خانمي با احترام به استقبالمان مي‎آيد. خودمان را معرفي مي‎كنيم. به سالن انتظار مطب هدايت مي‎شويم. مطب كه چه عرض كنم. يك كلنيك زيبايي، رژيم لاغري، تغذيه و از اين جور چيزها.

دو خانم جوان به عنوان دستيار و منشي، ديد تمام شيشه به سمت حيات كوچك با چند دستگاه بدن‎سازي رو به فضاي سبزِ حياط، در مجموع فضاي مطبوعي را تشكيل مي‎دهد. مي‎نشينيم بلافاصله فرم‎هاي گزارش حال بيمار به دستمان داده مي‎شود درحالي كه به اتفاق همسرم مشغول پر كردن آن‎ها هستيم و طبق معمول برحسب روحيه‎مان هركدام به سبك خود، من آهسته و با دقت و با جزئيات، و همسرم سريع‎تر و چابك‎تر و زودتر تحويل مي‎دهد. روي ميز جلوي مبل‎هايي كه نشسته‎ايم چند فنجان و يك قوري زيبا قرار دارد كه ابتدا تصور كردم براي پذيرايي مراجعين از خودشان است. اما هرچه دقت كردم نه چايي نه دستگاه آب جوشي ديدم و نه قند و نه خوراكي ديگر، با تعجب از همسرم پرسيدم اين‎ها شايد براي فروش است؟ پاسخ‎اش خنده تمسخرآميز به من بود كه با كنجكاوي اين دم و دستگاه را برانداز مي‎ك
«خلاصه سخنراني ايراد شده در ارديبهشت 1390 در مؤسسه رحمان كه عيناً از پيش‎شماره پنجم تابستان 1391 نشريه داخلي اين مؤسسه برداشت شده است».

در ابتدا سخني از ارنست فيشر بيان مي‎كنم كه نشان دهنده عمق تأثير هنر بر فرد و جامعه است: «هنر مي‎تواند انسان را از حالت چندپارگي تا حالت موجودي جامع و كامل، ارتقا دهد. هنر به بشر توان درك واقعيت را مي‎بخشد و نه تنها در تحمل واقعيت او را ياري مي‎كند، بلكه براي انساني‎تر و شايسته‎تر كردن آن به انسان عزمي راسخ ارزاني مي‎دارد. هنر خود واقعيتي اجتماعي است».