تاریخ انتشار: 25 آذر 1393
5
اين نوشته در شماره 26 نشريه ايران فردا سال 1375 منتشر گرديده است.
در نوشتار حاضر ميخواهيم يكي از عوامل بسيار مهم تربيتي و اجتماعي در رابطه با زندگي، تربيت و رشد جوانان را مورد غور و بررسي قرار دهيم. اين عامل بسيار مهم عبارت است از آزادي! آزادي در تمام ابعاد و نقش آن در بحران زدايي و بهسازي زندگي جوانان.
تاریخ انتشار: 25 آذر 1393
4
شماره 26 نشريه ايران فردا سال 1375 منتشر گرديده است.
به دليل اهميت مسائل جوانان و از آنجا كه تاكنون اين مسائل به صورت جامع و با عطف توجه به عناصر اجتماعي و زمينههاي تاريخي آن مورد توجه رسانههاي عمومي در كشور واقع نشده است، در مقاله حاضر سعي شده است انگارهاي كلي از عوامل عمده اجتماعي، تاريخي و به ويژه روانشناختي مؤثر در شكلگيري و آسيب پذيري شعور اجتماعي جوانان- به مثابه يك مقوله اجتماعي- به دست آيد.
دو بخش اول مقاله به طرح مسئله اختصاص يافته و در بخش سوم با ارائه يك تحليل تاريخي، عناصر اوليه و مقدماتي براي بررسي علمي و جامع مسائل جوانان طراحي شده است.
با چنين رويكردي طبيعي است كه در صفحات محدود مقاله حاضر امكان طرح تفصيلي تمامي عناصر و جزئيات موجود نبوده و چارهاي جز كلي نگري و طرح الگويي و مبنايي وجود ندارد. هدف از طراحي چهارچوبهاي نظري كلي در اين شماره فراهم آوردن بستري براي مطالب تفصيلي و جزئيتر در فرصتهاي بعدي است.
اين نوشته در شماره 24 مهرماه 1381 در نشريه پيام سازمان نظام مهندسي استان تهران منتشر گرديده است.
يكشنبه هفته گذشته دفتر مركزي سازمان نظام مهندسي ساختمان استان تهران از طرف حدود بيست نفر از اعضاء مورد هجوم واقع و اشغال شد. مهاجمين در غياب بهاءالدين ادب رئيس انتخابي سازمان، دفتر مركزي را اشغال و اعلام ميكنند «اين كشتي را ناخدايي ديگر آمد». منوچهر مزيني رئيس انتصابي جديد بر كرسي ادب جا خوش كرد، حسن فريد اعلم درب اتاقش را قفل و همراه يونس قليزاده طيار سنگر خط مقدم را رها كردند، احمدرضا سرحدي كه جوان و هيكل دار است به رغم تهديدها، صندلياش را دو دستي چسبيده و سنگر را رها نكرد. گرچه مدافعين اين حصن حصين به مدت يك سال تمام به هيچ باد و بروتي از ميدان به در نرفته بودند، اما حقيقت اين است كه اين باد و دم اين بار از آن باد و بيدها نبود. اينبار مهاجمين «برهان قاطع» داشتند. گرچه نه به براقي و تيزي «برهان قاطع» فدائيان اسماعيلي كه مهندسين شأن بالاتري دارند، بل در اين زمانه و در آن حضور شرمآگين خاندان كاركنان زن و مرد بيتقصير و از همه جا بيخبر، همان باد و بوش خشمگينانه و قوت بازو
ساعت حدود 9 صبح پيش از رسيدن به ميدان اراج و جلوي يك حليم فروشي مشهور و شلوغ در حالي كه به سرعت در حال حركت بودم از سمت راست اتومبيلم صدايي آمد. متوجه بسته شدن آيينه شدم و ديگر هيچ. كمربند ايمني را بازكردم و همانطور در حال حركت آينه را به جاي اول برگرداندم. همان وقت در حالي كه هنوز يك دقيقه از حادثه نگذشته بود يك پيكان با سه سرنشين خود را به من رسانيد و گفت بيا كنار، آمدم كنار. راننده پياده شد و گفت ببين دست اين مرد چه شده. با توجه به تيپ سه نفر سر نشين و سرعت حركت و حالت پرخاش ناخودآگاه احساس كردم موضوع عادي نيست. شيشهها را بالا كشيده، سويچ را درآوردم پياده شده و با ريموت درها را قفل كردم.
راستش را بخواهيد اين آقا موشه شما فقط وقتي ميتواند قصهاش را بنويسد كه يك جوري احساس «پرت بودن از مرحله» يا احساس خِنگي كند. بار قبل در آن قضاياي اتفاقات عجيب و غريب سه سال پيش در دوره هيأت مديره قبلي سازمان نظام مهندسي استان تهران و در گير و دار تبليغات و فعاليتهاي انتخاباتي براي شوراي شهر تهران بود كه آقا موشه به عنوان «بازرس عليالبدل» وارد ماجرا يا بهتر بگويم ماجراجويي ژورناليستي شد و پايش را توي كفش برخي دوستان قديمي كرد.