مقاله اي كه با سانسور بخش هايي از آن در ضميمه روزانه روزنامه اعتماد مورخ چهارشنبه 23/2/88 چاپ گرديد.
اگر ميدانستم...
حميد نوحي
چهار سال رياستجمهوري احمدينژاد به رغم آسيب هاي جدي اقتصادي و سياسي و حتي فرهنگي متقابلا" فوايد و منافعي ازجنس ديگر براي كشور دربردارد، آنقدر نگران نميشدم كه تصور كنم با آمدن او همه چيز از دست خواهد رفت. ترسي كه باعث شد تعدادي از «ما» در انتخابات دوره نهم بهرغم مخالفت ديگران، براي جلوگيري از چيزي كه «فاجعه احمدينژادي» ناميده شده بود تن به حمايت بيچون و چرا از رقيب وي داديم و از مواضع ناب گرايانه خود عدول كرده يا حداقل آن را به فراموشي سپرديم؛ كاري كه در آن فضا براي آدمهايي با آن سوابق سياسي، اجتماعي و علمي افت داشت. درحقيقت از ترس مرگ به تب رضايت داديم. گرچه بايد به دوستم مهدي غني دست مريزاد گفت كه در همان هنگام با پيشبيني همان چيزهايي كه اكنون اتفاق افتاده، انتخاب احمدينژاد را نهچندان فاجعهبار بلكه مفيد هم ميدانست، نه از ديدگاهي اقتصادي- سياسي بلكه از ديدگاهي اجتماعي و پديدارشناسانه.1 اما اگر اكنون پس از وقوع حادثه، رسيدن به آن تحليل و نتيجهگيري آسان است، چهار سال پيش و قبل از وقوع حادثه پيشبيني حوادث و روند مثبت اجتماعي آن ذكاوت و بصيرت زيادي ميخواست. آن تحليل مبتني بر اولويت مسائل اجتماعي و رشد انديشهها نسبت به اقتضائات و ضرورتهاي سياسي و اقتصادي بود؛ چيزي كه غالباً در كشاكش زندگي و تعاملات روزمره و كنشهاي اقتصادي- سياسي از آن غفلت ميشود. غالباً به حكومت و سياست بيش از جنبش اجتماعي و روشنگري اهميت داده ميشود. به راس بيش از پايه. در حالي كه توجه به رشد فكري لايههاي پايين جامعه به عنوان مبناي جنبش اجتماعي نشان ميدهد كه اتفاقاً بهرغم بسياري از نابسامانيها در عرصههاي سياسي، اقتصادي، علمي و حتي فرهنگي در چهارساله گذشته پيشرفتهاي مبنايي دورانسازي داشتهايم؛ نه به مفهوم ايجابي و مثبت دادهها بلكه به مفهوم سلبي و منفي كنشهاي اجتماعي، به مفهوم ديالكتيكي آن، به مفهوم ضدآفريني. اين را هم اقرار كنم كه هيچ سياستمدار دلسوزي و هيچ مصلح اجتماعي براساس ضدآفريني راي نميدهد و حركت نميكند. نمونهيي از اين ضدآفريني، همان شعار خفيه «هر چه بدتر، بهتر» است كه از همان دوران انتخابات نوبت اول خاتمي نزد چند گروه اجتماعي مطرح بود؛آنها كه با ديدگاههاي مختلف ميگفتند نظام سياسي قابل اصلاح نيست و نيازمند يك جراحي عميق يا دگرگوني اساسي است و نتيجه ميگرفتند هرگونه بازسازي سطحي همانند داروهاي مسكني است كه تغييرات بنيادي را به تاخير مياندازد.
بنابراين بهتر است حيات اين بيمار را با مداواهاي سطحي طولاني نكنيم. بگذاريم تا هر چه زودتر بيفتد، آنگاه گويا به نظر ايشان با به زمين افتادن بيمار و پايان حيات او، حيات تازهيي از آن تن به زمينافتاده و از جسد او جان ميگرفت، آنگاه مولودي تمام و كمال پا به عرصه وجود ميگذاشت؛ همان چيزي كه غالباً از انقلابهاي سياسي و براندازيها(بخوانيد كودتا) موردنظر انقلابيون و كودتاگران است. با سرنگوني حاكميتي سياسي كه فاسد و دستكم ناقابل تلقي ميشود ناهنجاريها، تضادها، ناهماهنگيها و خلاصه تمامي بديها و نواقص پايان يافته، عصر هنجارها، هماهنگي و فقدان تنش آغاز و همه چيز رو به راه ميشود. آدمهاي شر كنار گذاشته ميشوند و جايشان را به آدمهاي خوب و سالم ميدهند. طبقه ناسالم ميرود و طبقهيي سالم جايش را ميگيرد. آنگاه همه چيز رو به راه ميشود. ساختارها خود به خود متحول ميشوند و انتخابات، قواي سهگانه، وضعيت روابط بينالمللي، فرهنگي، علمي، دانشگاهي، اقتصاد و سياست همه و همه در راه درست قرار ميگيرد. اين تفكر به طور عمده ناشي از جريان برانداز در طيفهاي مختلف سياسي و نظامي و فرهنگي بود و به تعدادي از لايههاي مختلف اجتماعي نيز ناخودآگاه سرايت كرده بود. ميگويم ناخودآگاه زيرا اين لايهها اساساً به براندازي فكر نميكردند بلكه اصلاح بنيادي نظام منظورشان بود كه گمان ميكردند با به بنبست رسيدن نظام عملي خواهد شد. همچنان كه هماكنون نيز در انتخابات پيشرو به دنبال كانديدايي هستند كه نظام سياسي را با بنبست مواجه كند و از اين طريق ساختارها يا شالودههايش شكسته و پذيراي اصلاحات بنيادي و ساختاري شود. اينكه چگونه پس از به بنبست رسيدن نظام سياسي خود به خود اصلاحات بنيادي صورت ميپذيرد، ديگر وارد آن نميشدند. گويا دستي غيبي همه چيز را به خوبي سازمان ميداد. معني پنهان در اين سخن اينان اين است كه اصلاحگري اساساً مرهم بر زخم گذاشتن است. بايد نهتنها زخم را رها كرد تا مريض را به تنگ آورد تا درماني اساسي بجويد، بلكه بايد بيماري را تشديد و تسريع كرد تا هر چه زودتر درمان اصولي «اتفاق» افتد. بله «اتفاق» افتد، خودش و خود به خود. نام اين نسخهنويسيها را اينجانب گذاشتهام فرمول يا گزاره «هر چه بدتر، بهتر» و در عين حال خفيه يعني بداني- نداني، بفهمي- نفهمي اقرار نشده زيرا هيچ كس فرمول «هر چه بدتر، بهتر» را به طور آشكار و روشن نميپذيرد. علاوه بر آنكه اساساً چنين گزارههايي با استراتژي اصلاحطلبي جور درنميآيد. استراتژي اصلاحطلبي برخلاف اين گزاره عبارت است از: «حتي اندكي بهتر» يا رجحان بد نسبت به بدتر و خوبتر نسبت به خوب حتي جزيي. گزاره «هر چه بدتر، بهتر» يك روش غيراخلاقي است كه حتي براي انقلابيون واقعي نيز پسنديده نيست. چه، انقلابي كه انساني نباشد سر از ناكجاآباد درميآورد و همچنان كه بسياري درآوردند. انقلاب مبتني بر خواست «هر چه بدتر براي دشمن، بهتر» نيز انقلابي غيرمسوولانه و از سر دلسوزي انساني نيست بلكه صرفاً معطوف به پيروزي «من» است.
انقلابيون كوتهفكر چنيناند؛ انقلابيون سياستمدار نه انسانمدار. با اين حال از آنجا كه تاريخ همواره شگفتيها در آستين دارد، اين بار به رغم نگراني خيرانديشان اصلاحطلب، "بدترين"انتخاب چندان هم "بد" تمام نشد.اما نه آنگونه كه مورد انتظار ساختارشكنان بود؛ وضعيتي كه هم خلاف انتظار اصلاحطلبان مثبتانديش نظير اينجانب بود و هم خلاف انتظار آن ساختارشكنان منفي (ضدآفرين). نه تنها فاجعهيي رخ نداد كه مطابق نظر اصلاحطلبان مثبتانديش جبرانناپذير باشد، يا مطابق نظر ضدآفرينان منجر به ساختارشكني نظام شود بلكه به شرحي كه خواهم آورد «از قضا سركه انگبين صفرا فزود». اين «بدترين» انتخاب نهتنها موجب ضعف نظام سياسي نشد - چه برسد ساختارزدايي- بلكه به طوري كه خواهيم ديد نشانههايي از انسجام و پايداري را پديد آورد كه موجب اميدواري براي آينده مملكت است. دستكم موجب اميدواري نگارنده. اما چگونه؟
به اينگونه كه:
1- اكثر نيروهاي سياسي و غالب مردم سر عقل آمدند و بعضاً از گذشته بيتفاوت خود و به ويژه از نگاه «هر چه بدتر، بهتر» عبرت گرفتند.
2- قدر و اندازه خاتمي بيش از گذشته شناخته شد، به طوري كه طنزنويسي مشهور گفت «... خوردم از خاتمي انتقاد كردم».
3- مجموعه حاكميت و جريانهاي سياسي نشان دادند كه عقد اخوت با كسي نبستهاند و به مصلحت مملكت بيش از منافع سياسي خاص توجه ميكنند. بعضاً از دولت «آزمون و خطا» بريدند و برخي ديگر بهرغم برخورداري از انديشهها و قرائت ديني و ايدئولوژيك مشترك با دولت، با شجاعت اخلاقي در برابر كجرويها ايستادند؛ نظير قضيه جناب «دكتر كردان» و مدرك تقلبياش.
يا قضيه گزارش ديوان محاسبات در مورد تخلفات مالي دولت، رد طرح تحول اقتصادي (بخوانيد بلبشوي اقتصادي) و لوايح كوچك ديگر در مجلس و مجبور كردن دولت به تجديد نظر در تصميمات غيركارشناسي نظير ساعت كار بانكها، تغيير فصلي ساعت و...
4- رويدادها و واكنشهاي بازيگران سياسي به تدريج در سال چهارم از دوران رياستجمهوري دولت نهم نشان داد مملكت بيش از اين تاب تحمل دولتي با انديشههاي خام و ناكارآمد را ندارد. اين خود حاكي از اين بود كه بهرغم اينكه گاهي سياست و انتخابات بازي برد و باخت، بخت و اقبال و دستكاريها و دستاندازيهاي عوامل تشكيلاتي و قدرتمندي است كه بعضاً به مافياي پول و قدرت تعبير شده، با اين حال پيروزيهايي كه به واسطه ترفندهاي تشكيلاتي يا بازي شانس به دست آيد حد و حدود و آستانهيي زماني دارد كه بيش از آن مجموعه ملي و منافع آن اجازه عبور از آن را نميدهد.
5- در اثر تجربيات گرانقدر اين دوره چهارساله، دولتمردان، سياستمداران، احزاب و دستجات سياسي، نهادهاي مدني و بازيگران و شخصيتهاي مستقل آماده شدهاند از پيله نابگرايي خاص روحيه ايراني خارج شده و تن به همكاريها و ائتلافهاي سياسي دهند كه تاكنون پايگاهي در روحيه فردگرايي ايراني نداشت. در حالي كه تجربيات سياسي جهان صنعتي پيشرفته طي دستكم يك سده حاكي از نقشپذيري كنشگران اجتماعي و بازيگران سياسي از قواعد بازي دموكراتيك و كنش و واكنشهاي مقطعي و همسازيها و اشتراك مساعي به خاطر منافع و برنامههاي مشترك و مشخص است؛ راهي كه ساير كشورهاي مسلمان نظير تركيه و مالزي پيش از اين درپيش گرفتهاند يعني پذيرش جدي و واقعي قواعد بازي دموكراتيك.
6- گفتمان انتخاباتي كنوني به خوبي حاكي از پيشرفت و قوام انديشههاي برگزيدگان و بازيگران سياسي در مسير سازگاري، وحدت ملي، روشنبيني و واقعبيني در برابر خيالبافيهاي مرامي است. سخنان و برنامههاي نامزدها بيش از دورههاي گذشته معنيدار و مرزبنديكننده و داراي جاذبه و دافعههاي واقعي و عيني است.
7- گسترش انديشههاي اصلاحطلبي و رشد كمي و كيفي آن و درك عميقتر از نظريه «اصلاحطلبي هم استراتژي، هم تاكتيك».
8- نفس به ميدان آمدن (يا آوردن) ميرحسين موسوي و توافق بر سر او در محافل خاص، به عنوان برآيند قابل اعمال نيروهاي اجتماعي، به اندازه كافي كاشف از ضرورتهاي اوضاع به همريخته داخلي و اقتضائات جهاني و به مثابه نوعي عقبنشيني از مواضع تماميتخواه پيشين در حمايت يكجانبه از احمدينژاد تلقي ميشود. ميرحسين نماد نوعي اتفاق آرا و پيروزي جريانهاي ميانه در چالش نيروهاي چپ و راست يا اصلاحطلب و محافظهكار و همچنين نماد عبور از راه و روشهاي ارتجاعي است. اين انتخاب حاكي از عدم امكان ادامه روشهاي قدر قدرتمآبانه و قهقرايي در عرصه سياسي ايران و در عين حال حاكي از جبريت (آمرانه بودن) ضرورتهاي تاريخي معطوف به بقاي تمدن ايراني و تماميت ملي در برابر منافع و تمايلات جناحي است.
از طرف ديگر اين انتخاب حاكي از احساس خطري جدي در بالاترين سطح تصميمگيري و به مثابه در دست گرفتن هوشمندانه سكان كشتي قدرت و ابتكار عمل پيش از وقوع فاجعهيي غيرقابل بازگشت است.
درست است كه به يك معني اين همه را ميتوان به همان آثار مطلوب «ضدآفريني» تعبير كرد. اما در واقع چنين نيست. شرايط ايجاد شده به هيچوجه مطلوب جريان برانداز يا جريان متمايل به تغيير بنيادي ساختارها نيست زيرا اين انتخاب حاكي از ظرفيت بالاي مجموعه ساختارهاي سياسي اعم از انتخابي و انتصابي در به دست گرفتن ابتكار عمل، اصلاح مسير و جبران مافات يا به زبان بهتر قابليت انعطاف در برابر شرايط دگرگونشونده است؛ قابليت و ظرفيتي كه در صورت استمرار بدون ترديد موجب تقويت نظام سياسي خواهد شد. خلاصه كلام اينكه اين تجربه منفي به جاي فروريزي منجر به استحكام بيشتر شد. «ضد»، آفريده شد اما نه آن «ضد»ي كه ديگران ميخواستند. «ضد»ي درست برخلاف تمايل ساختارشكنان و براندازان؛ «ضد»ي كه از قضا اميد به ظرفيتهاي اصلاحي درون نظام را بالا ميبرد و حاكي از هوشياري و آگاهي بازيگران و نيروهاي متنوع سياسي در راستاي منافع ملي است.
به ياد ميآورم حدود شش ماه پيش از اين در حضور پيشكسوتي صحبت از ائتلاف ضداحمدينژاد كردم؛ آن زمان كه هنوز چشمانداز روشن و قابل اعتماد و بلكه قابل اعتنايي از چنين ائتلافي در دست نبود. آن شخصيت ارجمند امكان چنين ائتلافي را كاملاً منتفي ميدانست. پرسيد، چه كساني ميخواهند عليه او ائتلاف كنند؟ همه چيز در دست او و حاميانش است.
رهبري، نيروهاي متشكل نظامي و شبهنظامي، نيروهاي امنيتي و شبهامنيتي، تشكلهاي غيررسمي موازي، مجلس، قوه قضائيه و... خلاصه هر آنچه نيرويي موثر و بالفعل به حساب ميآيد موافق او يا حامي اوست. نيروهايي وجود ندارند كه در برابر او با هم ائتلاف كنند. اين نيروها به حساب نميآيند؛ چند تا اصلاحطلب، كارگزاران و شخصيتهاي مستقل و احزاب و گروههاي كوچك پراكنده نيرويي ندارند كه در برابر آن نيروهاي آماده هرگونه عمليات و انحصارطلب، ائتلاف معنيداري به وجود آورند. اين تصوير يأسآور كه تا حدود يك سال پيش در فضاي سياسي ايران حاكم بود اكنون به تدريج دارد رنگ ميبازد و تبديل به وضعيت اميدواركننده از جنس ديگري ميشود. نه اميدواركننده بهزعم كساني كه يكروزه همه چيز را ميخواهند به دست آورند بلكه اميدواركننده به خاطر معكوس شدن روند پيشرفت وقايع و رويدادها به نفع منافع ملي در سالهاي آينده. قابل انكار نيست كه همپوشاني روند وقايع داخلي و شرايط جهاني، سهم بسزايي در اين روند خواهد داشت، كه موضوع جداگانهيي است و پرداختن به آن فرصت ديگري ميخواهد. در اين مختصر همين كفايت ميكند كه احساس شود- حتي اگر كلي، مبهم و لرزان- همان نيروها و چيزهايي كه به حساب نميآمدند و محلي از اعراب در مناسبات قدرت نداشتند، بهرغم نهادهاي قدرتمند بدون برنامه، بدون رهبري متمركز و بدون تشكيلات در حال شكل دادن ائتلافي هستند كه پيش از اين تصور آن نميرفت؛ ائتلافي كه با عبرتگيري از گذشته و به ويژه انتخابات دوره نهم به يك خواست عمومي نيرومند و فراگير تبديل شده است و بسياري از نيروها و شخصيتها را به دنبال خود خواهد كشيد. اين تغيير وضعيت در واقع بيش و پيش از آنكه تغيير وضعيتي عيني، مادي و موثر باشد، تغيير وضعيتي روانشناختي است؛ تغيير اذهان و روحيه عمومي، در حقيقت اكنون روح زمانه به نفع تغييرات و اصلاحات تدريجي در حال پيشروي است. جان كلام اينكه اولاً جو مسلط بر جامعه دست از خيالبافي برداشته و در نتيجه دستيابي به راهحلهاي معتدل و ميانهروي مقدور خواهد شد. هم از اين رو است كه اكنون تقريباً هر دو نامزد اصلاحطلب- به ويژه ميرحسين- برآيند نيروهاي متخاصم جامعهاند و از همين رو ميتوان به پيروزي يكي از آنها اميدوار بود. در چنين فضاي روانشناختي مخالفت سرسختانه با اين دو به مصلحت راستگرايان و محافظهكاران نيست. ضمن اينكه بهزعم آنان با از ميدان به در كردن خاتمي، خطري جدي از جانب هيچ يك از اين دو نامزد متوجه تسلط (بخوانيد هژموني) محافظهكاران و تماميت نظام سياسي نيست. دومين مطلب مهم در اين ميان اهميت سرنوشتساز جو عمومي و روحيه زمانه است. جو غالب كه سرنوشتساز است، همه چيزهاي ديگر هر چند سخت را به دنبال خود به راه خواهد آورد. آنچه تحت عنوان جو و روح زمانه از آن سخن ميگوييم شايد براي اهل قدرت و ثروت عملگرايان پوزيتيويست كه بيش از هر چيز به عينيتها و جسمانيتها و به آنچه هماكنون در زير دندانشان ميتوانند آن را بجوند، باور دارند، درخور اعتنا نباشد، اما تجربه تاريخي نشانداده آينده در گرو همين احساس عمومي و روح زمانه است. اين موجوديت اثيري است كه بر موجوديتهاي سخت و سنگين پيروز خواهد شد، همچنان كه آب بر سنگ و لطيف بر صلب پيروز ميشود. آنچه باقي ميماند و به همه جا رخنه خواهد كرد، اثير است.
لائوتسه حكيم چيني ميگويد:
«انسان زنده
نرم و لطيف است
به هنگام مرگ، خشك و سخت
گياهان و درختان زنده
انعطافپذير و ظريفاند
به هنگام مرگ، خشكيده و چروكيده
سختي و خشكي همزاد مرگاند
ظرافت و نرمش همزاد زندگي
ارتشي نيرومند پيروز نيست
درخت تنومند با اره دونيم ميشود
بزرگ و قوي كمر خم ميكند
نرم و منعطف تنومند ميشود.»
اين را هم بايد توضيح داد كه ائتلاف لزوماً به معني اشتراك مساعي و همكاري تشكيلاتي به درستي تعريفشده در راه هدفي مشترك نيست كه جامعه ما تاكنون اين نوع ائتلافها را تجربه نكرده و در آن كارآزموده نشده است. گرچه اميد ميرود به تدريج و برحسب نياز دنياي آينده، آهستهآهسته به اين سمت سوق داده شود و نشانههاي آن به طوري كه پيش از اين گفته شد، در افق دور پيداست. ائتلاف كنوني در برابر احمدينژاد گرچه از نوع مرسوم و قراردادي آن نيست ولي به معناي نوعي نزديك شدن ديدگاهها و رفتارهاي همسان ولو غيرارادي و ناخودآگاه است. به نظر ميرسد اين نوع مكتوم و مكنون ائتلاف هماكنون شكل گرفته است. اين ائتلاف را ميتوان از ديدگاهي ديالكتيكي به عنوان همنهاد (سنتز)، جدال مياننهاد (تز) احمدينژادي و برابرنهاد (آنتيتز) خاتمي در جامعه دانست. به اعتقاد اينجانب هر دو نامزد نسبتاً اصلاحطلب به ويژه ميرحسين (بدون افاده طرفداري يا معني خاص) را ميتوان برابرنهاد جدال اجتماعي- سياسي دهه گذشته در جامعه ايران به حساب آورد تا خود برابرنهاد ديگري بيافريند. بايد در انتظار بود.
به نظر ميرسد آنچه گفته شد آنقدر روشن و آشكار است كه بتواند به راحتي مورد قبول خوانندگان و روشنفكران و بازيگران سياسي قرار گيرد، يا حتي امري بديهي و بينياز از تاكيد تلقي شود. با اين حال لازم است نسبت به آينده محتاط باشيم و اين احتمال را از نظر دور نداريم كه حوادث (تاريخ) شگفتيها در آستين دارد. شايد به رغم تمامي اين اوضاع و احوال احمدينژاد براي بار دوم به هر لطايفالحيلي راي بياورد. خواه به مدد آنچه از آن بيخبريم (بخوانيد دست غيبي)، خواه به مدد استقبال گسترده تودههاي روستايي و پاييندست كه بخشي از آنها وام و هديه و هبه از كيسه خليفه دريافت كردهاند و بخش وسيعتري به آن اميد بستهاند؛ به وعدههاي جادويي پول نفت و سهام عدالت و پرداخت نقد يارانهها و هزار وعده و وعيد ديگر از جمله قدرت و عظمت و سروري ملي كه با اينكه مصداق روشني براي همه ندارد سخت فريبنده و هوسانگيز است. اين را هم ميدانيم كه وسوسه و فريبكاري زر و زور و تزوير داستاني بس دراز دارد و پاياني بر آن متصور نيست. از طرفي نميتوان گفت آگاهي فكري و سياسي براي نيفتادن در دام هوسها و وسوسهها كفايت ميكند. همچنان كه آگاهي نسبت به آسيبهاي دخانيات و ساير مواد مخدر به هيچ وجه براي نيفتادن در دام آنها كفايت نميكند. گرچه حضرت امير ميفرمايد «آرزو تيره عقل است»، با اين حال سراب تنعم و آسايش مادي در جامعه اي سخت نيازمند كمك و دستگيري بسيار مؤثر و وسوسه انگيز است، ولو با يك گوشه دل و بدون توجه به گوشه ديگر دل و عقل كه ميگويد اينها همه خيالات خام است. اين سراشيبي فرآيندي روانشناختي است كه تودههاي وسيع ناخودآگاه به آن ميغلتند و به نوبه خود درگير فرآيند فريبكاري شده و حتي خود بازيگر فعال آن ميشوند، تا هنگام سرخوردگي نهايي بدون فرجام و بدون بازگشت كه حكايت آشوب ديگري خواهد بود، مستلزم برابرنهادي هماورد نهاد، لذا همنهادي متناسب با نزاع ميان آن دو. اكنون پس از اين دستاوردهاي سلبي و مبتني بر تحليل ديالكتيكي از دوران احمدينژاد بد نيست نگاهي به دستاوردهاي واقعي يا ايجابي اعم از منفي و مثبت در دوران وي بيفكنيم:
1- تقويت غرور ملي و ديني
2- دامن زدن به آرزو و ايجاد اميدواري در برخي اقشار پايين اجتماعي
3- توجه به حكومتهاي چپ
گرچه دو مورد فوقالذكر واجد جنبههاي منفي نيز هست، غرور كاذب ملي ناشي از شاخ و شانه كشيدنهاي جاهلانه در مساله امريكا، اسرائيل، جهان اسلام و... داراي بازتابهاي منفي در سياست بينالملل و ملتهاي غيرمسلمان بوده و بيش از آن، موجب تقويت جريانهاي تندرو و ضداسلام، نژادپرست، جنگافروز و خشونتپيشه در درون نظامهاي سياسي و اجتماعي در اروپا و امريكا شده است. گرچه با يادآوري خاطره و تجربه منفي شعارهاي توخالي مردان سياسي و حكمرانان پيشين كشورهاي عرب همجوار اسرائيل نظير مصر سوريه، اردن، لبنان و... از بدو تاسيس دولت اسرائيل تاكنون نميتوان نسبت به نتيجه و فرجام كار اينگونه سخنپراكنيهاي عوامفريبانه يا دستكم شعارهاي هيجاني و احساسي معصومانه خوشبين بود، اما واقعيت اين است كه اين سخنپراكنيها نزد تودههاي مسلمان ايراني و غيرايراني همواره خريدار داشته و دارد، آنها را به هيجان ميآورد و احساسات سرخورده تاريخي آنها را بيدار و زنده نگه ميدارد. به عبارت ديگر موجب ميشود احساس حقارت تاريخي تودههاي مسلمان كه در هر حال و در حال حاضر امكان عملي جبران و انتقام ندارد، بازيافت و ذخيره شود.
از طرف ديگر درست است كه آنچه احمدينژاد به آن ميبالد و به حساب خود ميگذارد، چندان ربطي به او ندارد. پيشرفتهاي هستهيي موشكهاي دوربرد، ماهواره فضايي، دستاوردهاي نظامي و موارد ديگر پيشرفتهاي فني و علمي نظير سلولهاي بنيادي و... عرصههايي هستند كه فرآيند شكلگيري و رشد آنها درازمدتتر از اين است كه هر دولتي بتواند صرفاً به حساب چهار سال فعاليت خود بگذارد. اينگونه امور از يك طرف ناشي از پتانسيلهاي تاريخي و اجتماعي ملتها و از طرف ديگر متكي به سياستهاي كلان كشورها است كه وابسته به اين دولت و آن دولت نيست. يعني اساساً و ذاتاً نميتواند تابع سليقه دولتها يا سياستهاي آنان باشد، گرچه دولتها ميتوانند روند پيشرفت آن را كند يا تند كنند. آنچه دولت احمدينژاد از بابت آن به خود ميبالد، اموري است كه چند دهه انرژي و بودجه مصروف آن شده است و حتي بعضاً شالودههاي آن پيش از انقلاب ريخته شده بوده است. برخي از اين پيشرفتهاي نظامي و پزشكي (به ويژه در جراحي) محصول نيازها و انگيزههاي دوران جنگ با عراق است.
اما تودههاي مردم از اين ظرافتها اطلاعي ندارند و احمدينژاد توانسته به خوبي از اين همه بهرهبرداري و آنچه را ديگران كاشتهاند، درو كند.
احمدينژاد از يك جهت ديگر نيز غرور تودهها را ارضا كرده است. در دست گرفتن ابتكار عمل در عرصههاي گوناگون و جسارت و جراتي كه در رسانهها و در عرصههاي نمايشي و منظرهاي عمومي از خود نشان داده، در جامعهيي سركوبشده و داراي عقده خودكمبيني تاريخي كه همواره در انتظار يك ناجي قدرتمند- و حتي ديكتاتور- به سر ميبرده و جامعهيي استبدادزده و استبدادپذير به شدت مورد استقبال واقع ميشود؛ جامعهيي كه عموماً آحاد افراد آن چنانچه ميتوانستند خود مستبد ميشدند و اگر نميتوانستند به ستايش مستبد ميپرداختند. اين جامعه متمايل به كيش شخصيت است و به ستايش گفتمانهاي قدرقدرتمآبانه گرايش دارد. گرچه تجربه خاتمي و جايگاه كاريزمايي او ظاهراً نفي اينگونه داوري بدبينانه نسبت به جامعه ايراني است. اما حقيقت اين است كه اين هر دو گرايش تواماً در جامعه وجود دارد. پايگاه يكي بيشتر در ميان تودههاي پايين است و پايگاه ديگري در ميان روشنفكران و تحصيلكردگان. يكي بيشتر از پوپوليسم مذهبي و لمپنيسم سيراب ميشود و ديگري از علم و دانش.
ويژگي ديگر احمدينژاد كه موجب محبوبيت اوست، رفتارهاي خودجوش و مردمي يا به عبارت عاميانه كمتعارف و بيدنگ و فنگ اوست. براي درك آنچه ميخواهم بگويم كافي است به تاثير فيلمهاي تبليغاتي انتخاباتي دوره گذشته نگاه كنيم و نگاهي نقادانه به دو فيلم بيندازيم؛ يكي از هاشمي با آن ترتيبات و هنرنماييهاي بسيار پردازش شده و ديگري فيلم احمدينژاد كه بارزترين وجه آن خودماني و تودهيي بودن را در او به نحو طبيعي نشان ميداد. فيلم احمدينژاد بسيار گيرا و موثر واقع شد ولي فيلم هاشمي با وجود تمام پيشبينيها و سياستمداريها و هنرنماييها تصنعي مينمود و نمايشي، لذا كماثر. به اين ترتيب تجربه احمدينژاد نشان داد رئيسجمهور بودن اين همه ترس و واهمه ندارد و نيازمند فاصلهگذاري نيست. نميخواهم بگويم لزوماً ساير روساي جمهوري رفتارهايشان تداعيگر عصاقورتدادگي بوده، اما تجربه احمدينژاد نشان داد هر كسي ميتواند به سادگي رئيسجمهور شود؛ كافي است راي بياورد و البته براي ماندن حمايت راس را هم داشته باشد. اين انگاره كه رئيسجمهور واجد شخصيت استثنايي است، دانشمند و وارسته و علم سياست خوانده و چند زبانبلد و جامع جميع كمالات و داراي هوش و مهارتي استثنايي باشد، گرچه در ساير كشورها چنين تصوري وجود نداشت، اما در جامعه ما بود كه كلاً رئيسجمهور شدن يك هنرپيشه مثل ريگان يا آدمي كمسواد مثل بوش به سخره گرفته ميشد و نشان عقبافتادگي فرهنگي مردم امريكا بود.
در اين ميان بايد انصاف داد كه آنچه موجب غرور تودهها شد فقط همين ظواهر امر نيست، بلكه ايستادگي در برابر غرب در قضيه غنيسازي و كوتاه نيامدن در برابر خواستههاي امريكا در مسائل منطقه و به ويژه مساله اسرائيل و در آغوش گرفتن صميمانه رهبران مردمي امريكاي لاتين و به راحتي و با صراحت سخن گفتن در مجامع بينالمللي در اين ميان نقش مهمي دارد.
دستاورد ديگر دامن زدن به انتظارات و آرزوهاي تودههاي فقير است. درست است كه بذل و بخشش از كيسه خليفه به صورت ارسال چكپولهاي 50 هزار توماني و 100هزار توماني، توزيع مايحتاج و لوازم خانگي (ايضاً سيبزميني)، وامهاي هفت ميليوني خريد خانه و اتومبيل به طرق مختلف داراي آسيبهاي اقتصادي- اجتماعي زيادي است، اما ميتوان به فايده آن نيز دلخوش بود. اينكه توقعات مردم را بالا ميبرد. مردمي كه چيزخور شدهاند، در دوره بعدي استرضاي خاطرشان بسيار مشكل است؛ چه خود احمدينژاد رئيسجمهور باشد و چه ديگري. البته اين خود خطر بالقوهيي دربر دارد. در صورتي كه خود او بماند، براي جلوگيري از نارضايتي مردم ناشي از انباشت مشكلات اقتصادي و عدم تحقق وعده و وعيدها مجبور به سقوط آزاد و در پيش گرفتن مشي بيش از پيش عوامفريبانه و تنشزا خواهد شد.
1- مجله چشمانداز ايران، آبان 84، انتخابات نهم ضربه يا فاجعه نبود.
مجلهنامه، چالشهاي جناح حاكم.