عجب انرژي و انگيزه اي دارد؟
تاریخ انتشار: 26 آبان 1402
9
تابستان 1359 بود، بعد از انقلاب و پس از جدا شدن از سازمان، زماني كه فوج فوج خبرنگار و فيلمساز و روزنامهنگار و روشنفكران و انديشمندان و فيلسوفان، انگشت حيرت به دهان، به ايران سرازير ميشدند تا بلكه از كار اين ملت سر در بياورند.
اين سخن يكي از اين فرانسويها بود، درباره شخصي كه براي ديدن و سبك و سنگين كردناش از آن طرف دنيا تا خيابان ري، كوچه آب منگل پايين آمده بود.
اروپاييها بيشتر كنجكاو بودند بدانند اين چه ملتي است كه اينگونه ناگهان جهان و جهانيان را در حيرت فرو برده است. كساني كه در برابر ارتش تا دندان مسلح شاه، قويترين و پيشرفتهترين كشور منطقه اين چنين سينه سپر كرده بودند. به روايت خبرگزاريهاي خارجي «سينه لُخت در برابر تانك و مسلسل» يادآور بهار پراك و مقاومت لهستانيها در برابر تانكهاي ارتش شوروي!
حالا يكي از اين انسانها را در برابر خود ميديد كه در كوچه آب منگل در خيابان ري پايين شهر تهران با فروتني چهار زانو روي زمين نشسته، فروتن و بي ادعا، بي هيچ نگهبان و محافظ، بي هيچ تشريفات، بي هيچ توپ و تانك و مسلسل، در خانهاي نيمه آجري، نيمه خشتي كوچك و محقر در برابر او نشسته و با حافظهاي نيرومند، شخصيتي قابل اعتماد و انديشههايي مستقل و ويژه خود به پرسشهاي او پاسخ ميدهد.
به گمانم پاسخ خود را يافته بود و حيرت خود را اين چنين بيان كرد: «عجب شوري در سر دارد اين آدم». «عجب انرژي و انگيزه نيرومندي دارد» اين انسان! به عنوان يكي از آحاد ميليوني كه ژاندارم منطقه را به زير كشيدند. سري پر شور، با تحصيلات و تجربههاي عالي در يك شركت نفتي آمريكايي به نام «لاوان»، سرپرست اكتشاف و استخراج در خليج فارس با منشيهاي كارآمد و زيبا. هيچكس گمان نميكرد عضو يك سازمان انقلابي زير زميني باشد كه بعدها در جريان يك عمليات مسلحانه هر دو چشم، يك دست تا آرنج و يك انگشت دست ديگر و همسر و عشق جواني خود را از دست داد.
با اين حال هنوز به دنبال كار خود نميرفت، هنوز ميخواهد بقيه زندگي خود را در راه انقلاب فدا كند. كاري كه تاكنون كرده كافي نبود، ميخواهد باقيمانده اعضاي خود را هم بدهد تا اين ملت روي خوشي، آرامش و سعات ببيند!
اين فرانسوي روشنفكر جوابي يافته بود اما دهها پرسش ديگر در مقابلش ظاهر شده بود؛ و درباره اين ملت، تاريخاش، مذهباش، باورهايش و ...
پرسشهايي كه ميشل فوكو، فيلسوف مشهور فرانسوي و ستاره جوانان روشنفكر ايران و جهان در همان ايام درباره آن انقلاب را چنان دچار پرسشهاي عميق فلسفي كرده بودكه همزمان به ايران آمده و تحليلي باورنكردني از اين نوع انسان در حال زايش ارائه داده بود.
انساني كه با گذشت پنجاه سال از آن واقعه اكنون در غزه در هر لحظه متولد و به خاك سپرده ميشود. انساني كه دست كم از چشم مهندس ميثمي در كربلا متولد شده بود. تولدي ادامهدار و هستي بخش. اين داستان سر دراز دارد، گويي تا بشر هست، هربار انسانِ طراز نوين از ميان درد و رنج پا به جهان ميگذارد.