به نظرم چهار یا پنج سال پیش بود که به اتفاق حمیده، خورشید و زهرا به هند رفتیم. سفر بسیار خوبی بود. در آن هنگام بیشترین توجهم معطوف به معماری و شهرسازی بود و رهاوردی برای دانشجویان کلاسهایم.
بیش از بیست و چند سال بود که به هیچ سفری خارج از کشور نرفتهبودم. اولین سفر که در عمل تبدیل به هجرت شد پس از ازدواج و پایان خدمت سربازی در سال 1350 بود. پس از چند ماهی این پا آن پا کردن به اتفاق همسرم به پاریس رفتهبودیم، از راه آلمان که برادرم سعید در آنجا بود. هدفمان بنابر "سیروا فی الارض" دنیا دیدن بود و چنین نیز شد.
گرچه اتفاقات دیگر نیز به برآوردن این هدف کمک کرد. هر چه بود، با وجود تمام سختیها و فراز ونشیبها و به رغم این که گمان میکردیم داریم با عسرت زندگی و اتلاف وقت میکنیم، اما حالا که کارنمای دوردست را نگاه میکنم میبینم چندان هم بیفایده نبود. شهرسازی خواندم، در بحبوحه انقلاب، عطای دفاع از رساله دکترای شهرسازی را به لقایش بخشیدم و به همان مدرک نیم دکتری (D.E.A یا دکترای بدون تز) رضایت دادم. بعضی کشورهای اروپای غربی، خاور میانه و شمال آفریقا را دیدم. با فرانسویان قاطی شدیم، با ایرانیان نیز روابط گسترده و خوبی برقرارکردیم. خلاصه دنیا را دیدیم و تجربه کردیم. در عین حال که چهار تا هم بچه آوردیم، تا بهار انقلاب.
با همین تجربه مثبت بود که بعدها به دانشجویانی که هنگام مسافرت برای ادامه تحصیل میخواستند به خارج بروند و از این حقیر خواهان توصیهای یا پندی توشه راه بودند، سفارش میکردم درس به جای خود، اما با عرض معذرت، گوساله نروید و گاو برگردید. بروید با مردم جهان سر کنید، همه جا سرک بکشید، آدمها، آیینها، ادیان، اندیشهها، بزرگان، عوام، طبقات و اقشار اجتماعی و نهادها را بشناسید. با همه دمخور شوید و آنها را درک کنید تا سیر آفاق و انفس کردهباشید و مصداق "سیروا فی الارض" باشید. مثل بعضی ایرانیان نباشید که همواره در محفل ایرانیها با یکدیگر میجوشند. سالها هم که در آنجا بمانند انگار نه انگار که امکان جدیدی، فضای نویی، جهان دیگری به رویشان آغوش گشودهاست. همچنان در حصار تنگ خود و خودی بهسرمیبرند، بی هیچ رابطه سازندهای با غیر ایرانیان، از غربیها گرفته تا آسیاییها و آفریقاییها و آمریکای لاتینیها و آمریکاییها و اورپاییها.
از دوسال پس از انقلاب دیگر مسافرتی نرفتهبودم تا هفت سال پیش که به ترتیب تابستان اول تجدید دیداری از پاریس داشته تابستان سال بعد هند، بعد از آن فرانسه و اسپانیا و کانادا و بعد از آن مالزی و سنگاپور. و هدف درجه اول در تمام این سفرها همان دنیا دیدن و صد البته از زاویه معماری و شهرسازی، که الحق دریچه خوبی است برای شناخت نسبتاً جامع جوامع دستکم برای من که در این رشته آموزش دیده و تجربه دارم.
به راستی که هند سرزمین فراموش نشدنیای است. میگویند کسی که یک بار به هند برود یا در آنجا میمیرد و یا در آرزوی بازگشت به آنجا جان به جان آفـرین تسلیم میکند. آل احمد میگفت: « از هنگامی که از هند مادر بریدیم به این فضاحت دچار شدیم» و حتی برخی دیگر معتقدند که هنگامی که بار دیگر شرق به بار نشیند و قدرت فائقه را در جهان بازیابد، سعادت و صلح بر جهان حکمفرما خواهدشد. در عین حال هند سرزمین عجایب است. با یک میلیارد و اندی جمعیت در حال حاضر، شانزده زبان رسمی و شش دین اصلی ( 82% هندو، 12% مسلمان، 3/2% سیک،2% بودایی 8/0%....و.....4/0). چهار هزار لهجه و زبان محلی، موزاییکی از فرهنگ و زبانها و ادیان. در حالی که بیش از نیم درصد جمعیت بیسوادند و جمعیت روستایی در حدود هفتاد درصد. ( مقایسه کنید با ایران، که مساحت آن فقط 5/2 برابر ایران است و جمعیتی 15 برابر ایران).
تا پایان قرن هفدهم که پس از آن اشغال و سلطهی نظامی، سیاسی و فرهنگی بریتانیای کبیر آغاز میشود، هند و ایران روابط قومی و تاریخی عمیقی داشتهاند. اشتراک نژادی، دینی، فرهنگی و عرفانی این دو ملت- کشور کنونی، به پیش از تاریخ باز میگردد. هنر و ادبیات دو سرزمین از موسیقی و نقاشی و معماری، آموزه فلسفی و عرفانی گرفته تا افسانهها و اسطورهها و شعر و آواز دارای ریشهها و جنبههای مشترک زیادی است.
پیش از تسلط انگلیسیها و پیش از آن که زبان انگلیسی، زبان فارسی را از همه میدانها به در کند، فارسی زبان رسمی دربارها، نظامهای اداری، زبان نخبگان، اشراف، دانشمندان، دولتمردان، هنرمندان، عارفان و عالمان، صنعتگران و معماران برجسته بود. فاتح اقیانوسها، استعمارگر جدید آن روزگار-بریتانیای کبیر- که به سرعت جایگزین پرتقال و اسپانیا و هلند در سرزمینهای مفتوحه میشود، سیصد سال پیش با قشون دریایی بلا منازع خود وارد سواحل جنوبی و غربی شبه جزیره شده و بدون فوت وقت با تاسیس کمپانی هند شرقی و انتصاب یک نایبالسلطنه برای هند که در حقیقت تبدیل به مرکز حمکرانی آسیایی و خاور دور انگلیسی میشود به تحکیم مواضع سیاسی و اقتصادی خود میپردازد. به تدریج زبان فارسی از رسمیت میافتد. ساختمانها و ابنیه عمومی سبک کولونیال( استعماری) در معماری جایگزین سبک ایرانی – هندی میشود. سبکی که به خاطر برخورداری از فنون مهندسی ساختمان و الهام و اقتباس از معماری بومی بسیار زیبا و فاخر است و هم اکنون جزو بخش زنده و متأخر میراث هنری و معماری هند بهشمارمیرود. دورهای در حدود دویست و پنجاه ساله که آثار مهم تربیتی، فرهنگی و هنری در هند بر جای گذاشته هنوز زندهاست: به دلیل آن که این ساختمانهای تقریباً دست نخورده و با استحکام شالوده و بادوام در جزئیات ساختمانی و معماری، هم اکنون به عنوان دانشگاه، مراکز اداری و فرهنگی، دادگستری، مالیه، ایستگاه راهآهن و... مورد استفادهاست. متأخر برای این که مربوط به نزدیکترین دوره تاریخی در سلسله میراث فرهنگی با ارزش هند است. میراث گـرانبهای تـمدنی این سرزمین دورهای در حـدود شـش هـزار سال را دربرمیگیرد، که شامل اسناد باستانشناختی میدانی و موزهای، از کاووشها و کشفیات اشیاء و بناها و روایات تاریخی و مذهبی و همچنین آثار معماری و مهندسی است که هنوز پابرجاست.
گذشته از این که هر قطعهای و هر اثری از گذشته صرفاً از این جهت که کاشف اسرار تاریخی و نوع معیشت و زندگی گذشتگان است فی نفسه جالب توجه و با ارزش است، و به همین جهت ارزش تاریخی(بخوانید موزهای) و لـذا مـادی بسـیار نیز کسب میکند، در هند این بقایا ویژگی خاصی دارد که آنها را در میان سایر آثار تاریخی ممتاز میکند. برای نمونه غارهای جزیره فیلها (Elephants Caves) جزیرهای کوچک که در آن غارهای بسیار فراخی در دل کوه ایجاد شده با مجسمهها، کندهکاریها (نقش برجستهها)، ستونها، چشمهها و معبد آب و.... خلاصه کاخی در زیرکوه، در دل کوه، نه در روی آن و نه در جوار آن؛ بسیار فراختر از غار مجسمه شاپور اول در دل کوههای شهر شاپور در شهرستان کازرون استان فارس، همانجا که معبد ستایش آب در پایین دست کوه از سنگ ساختهشده و نقش برجستههای فتوحات شاپور همراه اسیران عرب در کنار رودخانه و در بدنه کوه کندهکاری شده و گواه تمدن دوره ساسانی است. راز مجسمه شاپور در آن غار بالای کوه پاسخ به این پرسش نهفته است که این مجسمه با آن قد و قواره برزگ، چگونه در آن غار ساختهشدهاست. یکی از پاسخهای مقدور این است که غاری موجود بوده و این مجسمه یکپارچه با تراشیدن اطراف صخرهای برزگ در درون غار به تدریج به دست هنرمندان از دل سنگ بیرون آمده و آشکار شدهباشد. همچنان که نظیر همین پرسشهای رازآمیز برای ستونهای عظیم کاخ تخت جمشید با آن سر ستونهای پرهیبت از اجزای بدن حیوانات در ترکیب با اجزای بدن انسان مطرح شدهاست.
غار فیلها در آن جزیره کوچک کمتر از اینها رازآمیز نیست. نقش آن جزیره کوچک در شبه قاره از لحاظ سیاسی – نظامی و اداری چه بود؟ آن همه ستونها چگونه در دل غار به وجود آمدهاست. در پی همه اینها، این راز پر جاذبه خودنمایی میکند که شکل زندگانی گذشتگان که این آثار مظهری از آن است، روابط انسانیشان، روابط خانوادگی، روابط اجتماعی، طبقات اقتصادی، آداب ورسوم، دین و آیین، اخـلاق و رفتار چـگونه بودهاست؟ تخیل و تصور انسان از ارائه تصویری درست از الگوهای زندگی و شرایط مادی و معنوی زیست آن ایام عاجز و ناتوان است. چرا که هر چه را بخواهد تصویر کند، مبداء آن تصور، وضعیت کنونی، اندیشهها و ظرفیتهای کنونی است. شاید انسان هرگز نتواند به درستی روح آن زمانهها را درک و تصویر کند. از روی نقش برجستهها و آثار و اشیا تاریخی چیزهای زیادی کشف شده از این قبیل: نوع کشت و زراعت، نحوه عملآوری محصولات، ابزار و روابط تولید، نوع معیشت، نوع تجهیزات، نوع فلزات قابل استحصال از قبیل آهن و قلع، مس و... و هر یک در چه دورانهای کشف و تولید شده، خط و زمان و ...آداب و روسوم و.... اینها به جای خود. اما این که بتوانیم احساس و روح آن آدمها از فرودست و فرداست را ادراک، احساس و لمس کند چیز دیگری است. احساس واقعی از برآمدن خورشید، آتش، آب، سنگ، کوه، درخت، حیوانات، ماه، ستاره، زن، مردم، کودک، زایش، مرگ و... نمیگویم جسم، ماده، روح، خدا و آفرینش. چرا که خود این مفاهیم انتزاعی را چه بسا انسان، هزارها سال بعد از کنش متقابل با خود اشیاء در کوششی مستمر و جانکاه برای درک جهان خود و برای خود خلق کردهاست. از نگاه هنری آنچه اهمیت دارد احساس است. آن حس ابتدایی، آن ادراک بَدَوی از خود و پیرامونش آنچه او در ابتدای وجود- اگر ابتدایی اصـلاً وجودمیداشته- به معنای مطلق آن درک میکرده همـان شیئیت اشـیا بـوده، هستی بیواسطه آنها، مادیت ناب. با این حال هر چیزی، هر شیی که جایی را در زمان و مکان اشغال کرده پیش و پس و اطرافی داشته، و با آن پیش و پس و اطراف خود را درک و معنی میکردهاست.
هیچ چیز بیپیش، بیپس، بیارتباط با پیرامون وجود ندارد. یا دست کم ذهن ما قادر به درک چیزی بیاول و آخر و مستقل از خود و چیزهای دیگر (قائم بالذات) نیست. حتی زبان نیز دارای چنین نقص ذاتی است. آن چیزی که مادر فرهنگ مسلمانی خود "واجبالوجود" مینامیم. ذات قائم به ذات خود برای انسان قابل تصور نیست. « هوالاول و الآخر» را انسان برای گریز از بیسامانی و آشفتگی ادراکی ابداع کرده است. پناه بردن به مجردات و عالم عقول از ابتدای تاریخ فلسفه و پیدایش مفاهیم مجرد برای خدا و آفرینش برای رهایی از آشوب ادراکی در جهان مادی یا بنا بر تعریف افلاطونی از هنر «گریز از هیولی» بوده است.
برگردیم سر اصل مطلب. گزارش سفر، از زاویه تفسیر فضای مصنوع. معماری و شهر و جاده و ساحل و فرودگاه و....
اولین نکتهای که در فرودگاه به چشم میخورد، بهرهبرداری از نیروی انسانی فراوان و طبعاً ارزان بود. تعداد زیادی گیشه کنترل پاسپورت و برای هر یک، علاوه بر افسر داخل گیشه یک نگهبان و ناظم که با خلوت شدن هر صف مسافرین را دعوت به ورود به آن صف میکردند. به این ترتیب زمان انتظار در صف کنترل پاسپورت، به مراتب کمتر از جاهای دیگر که پیشرفتهتر هم هستند نظیر پاریس و مونترآل بود. بعد هم تاکسی و بهای آن که توسط خانم کارمند تاکسیرانی نه تنها مشخص شد، بلکه خود آن خانم با مهربانی ما را تحویل راننده داد و خیالش که از جانب آدرس و بقیه چیزها راحت شد به سر کارش بازگشت.
از تهران دوستی اهل یوگا آدرسی برای اجاره اتاق از یک خانم زرتشتی به ما دادهبود در محله فورت (FORT) بمبئی که در حقیقت هسته قدیمی شهر بمبئی است.
محله و مسافرخانه کثیف و گرم و نامطبوع. به محض پیاده شدن از تاکسی بچهها دور و برمان را گرفتند و هر یک راهنماییای میکرد. تا بالاخره به آن مسافرخانه رسیدیم. پیش از آن تصور نادرستی از این گونه مسافرخانهها یا به عبارت دیگر اتاقهای اجارهای در منزل ایرانیها داشتیم.
با تجربهای که از مشهد و شهرهای شمالی و روسـتاهای ایـران داشتیم گـمان میکریدم این جور جاها در عین مهماننوازی و ارزانی به مراتب از هتل تمیزتر، راحتتر و مطبوعتر است. اما در این جا همه چیز برعکس بود، سگ و گربه و مسافر آشغال و بوهای نامطبوع با مهماندار تندخو و نه چندان ارزان. عطایش را به لقایش بخشیدیم.