عطایی عطایی است
عمرها باید که تا یک سنگ خاره زآفتاب در بدخشان لعل گردد یا عقیق اندر یمن
قرنـها باید که تا از لطف حق پیدا شود بایزیدی در خراسـان یا اویـسی در قرن
به راستی اعضای خانواده فرشته سان سحابی از پدر و فرزندان، برادران و همسر که از عطاییها بود، هر کدام شأن و بزرگی خاص خود را داشتند. برای این ادعا سه نشانه یا دلیل دارم.
1- تاکنون دست کم یک نفر خود را برادر مهندس سحابی جا زده. دکتر مسعود سحابی! حقهباز و هنرپیشهای تمام عیار. بسیار با استعداد و ماهر در ایفای نقش.
2- فرزندان این خاندان بزرگ دست کم طی سه نسل داوطلبانه و با طیب خاطر به راه پرخون پدران خود رفتند.
3- تمام اعضای این خانواده بدون هیچ رگهای از رقابت، حسادت و سایر وسوسههای شیطانی همواره زیر سایه درخت بزرگتر آرام گرفتهاند.
حالا هم زیر سایه زری خانماند. گرچه از همان اول هم بودهاند، اما به چشم نمیآمده. یکی از آن زنان اسطورهای ایرانیِ نادیده و ناشناخته. از آنها که در سکوت رنج میبرند و بی هیچ ادعا و توقعی دیگران در سایه آنها میآرامند. آخر او هم ار عطاییها بود. رحیم عطایی برادر او بود.
به گاه سخن از زری خانم دو تصویر از او در پیش چشمانم جان میگیرد: یکی در عنفوان جوانی با چهرهای بشاش، مغرور، سرفراز و سرشار از انرژی مثبت در پادگان عشرت آباد در اردوگاه نظامی سال 1342 محصور در آن محیط خشن، آمرانه و برده وار بیدادگاه. دیگری پنجاه سال بعد، در حیاط خانه ویلایی لواسان، باغی با گلهای زیبای پرورش یافته به دست خود او، نشسته در سوگ همسر و دختری بی همتا؛ گَرد ایام بر سر و صورت، و قامتی دوتا شده زیر بار ظلم روزگار، تکیده و به زور روی دو پا ایستاده برای خوشآمدگویی و تشکر از مهمانان، اما بازهم با همان آرامش، لبخند و رضایت همیشگی، همان انرژی مثبت، همان نگاه مهربان، بی غل و غش و غرور آفرین، گرچه رنجیده و پر غم و غصه با دیدهای پر آب. و اما هاله، همان هاله بود: هالهای از نور، شفاف و بی غل و غش، به رنگ زهرا و عزت، لحضهای پایید و رفت. سحابی سحابی بود و عطایی هم عطایی، اما هاله هم سحابی بود هم عطایی.
اهدایی به خانم زهرا عطایی به مناسبت نوروز 1392