برای هاله و حامد سحابی و خانم زهرا عطایی
نیاز به نوشتن درباره سحابی آن هنگام قوت یافت که در محفلی خانوادگی، زندانی آزاد شدهای از جمع خانوادههای ملی- مذهبی در بیان چگونگی مقاومت در برابر فشارهای جسمی و روانی دوران بازداشت و نتایج مثبتی که خود و دیگران به دست آورده بودند سخن میگفت. در برابر این سخنان سرشار از غرور، هاله، اما غمگنانه و ناخودآگاه برای بیان مشکلاتی که پدرش در هنگام بازداشت از یک سال پیش از این تاریخ با آن روبرو بوده از جعبه سیاهی در مورد پدرش سخن به میان آورد که کسی را خبری از درون آن نیست... گذشت. پس از یک ماه و اندی از آن تاریخ، اما باز دوباره به هنگام گزارش دیدارش با پدر در دادگاه انقلاب و روایتهای دیگر از دادگاهها و از جمله دادگاه اعضای نهضت آزادی و همچنین مندرجات برخی روزنامهها در ارتباط با موضوع، باز حلقههای اشک در چشمان هاله...
اما، ما ! ما را با آن جعبه سیاه و تاریک تمامی دخمههای تاریخ کاری نیست. اگر هم نبود نه بیخوابی، نه فشارهای طاقت فرسای جسمی و روانی در سن هفتادسالگی با قلبی ناتوان از جراحی، و دلی پاره پاره از واقعیات تلخ این جهان و با آن همه بیماریهای دوران کهولت که خود مزید بر علت میشود و ... باز در چشمان نسل من و فرزندان نسل ما، سحابی همان سحابی است.
سحابی جوان یا بلکه نوجوان ده ساله در سال 1320، فرزند استاد دانشگاهی برجسته، وطن پرست، با ایمان و هوادار دکتر مصدق رهبر نهضت ملی را میگویم، که با چشمان باز، جهان را، جنگ دوم جهانی، کورههای آدم سوزی، بمب اتمی در هیروشیما، استالین، چرچیل، و روزولت در کنفرانس سران متفقین در تهران، پل پیروزی را، چکمههای سربازان آمریکایی و انگلیسی در لاله زار و اسلامبول، بردن شاه پدر و آوردن شاه پسر، احزاب و تظاهرات صدها هزار نفری، روزنامههای چپ و راست، شبنامه پراکنیها و دستههای گوناگون و رنگ و وارنگ در فضای باز و پر توطئه تقسیم مجدد جهان پس از جنگ و بالاخره اطرافیان پدر را در جبهه ملی و بازاریان ملی و مذهبی، همه و همه را باچشمان باز نظاره میکرد.
در این آمیزه هفت جوش شعار و شعور، ایثار و تظاهر، منفعت و گذشت، صداقت و ریا، درون و برونِ خیلیها را شناخت.
دشنه اوباش، تیغه ضامندار شعبان جعفری، معروف به شعبان بی مخ، چماق مزدوران لباس شخصی از همه رنگ، فحاشیها و لگد زدنهای لامذهبان با توطئههای دین فروشان به هم آمیخت و همه همه ناگهان با غریو مسلسلهای بیست و هشت مرداد 1332 از برکت دلارهای غارتی آمریکا، دلالی انگلیس و توافق پنهانی و خائنانه اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی ناگهان بر سر و روی پدر و پسر و آفرینندگان صحنههای غرور و افتخار سیام تیر فرو ریخت.
فریبکاری ابر قدرتها و ضعف و ناتوانی ملیون را با گوشت خود لمس کرد. امیدهای واهی دموکراسی جای خود را به کشتارآزادیخواهان و ملیون داد. در هورای فریب مذهب شاهنشاهی واعوان و انصار دعا گو، کسانی را دید که بازگشت ظفر نمون محمدرضا را تبریک میگویند که باورش نمیشد. چشمان خود را میمالید، آیا صحت دارد؟ آیا این حسین مکی است، این بقایی است، این کاشانی است، این حائری زاده است؟ یاران بزرگ را چه شد؟ با بدن حسین فاطمی چه کردند؟ سازمان افسران حزب توده آب شد و در زمین فرو رفت. در حالیکه اعضای وفادارش در دخمههای زندان پوسیدند. رجالههای شاه ماندند و تنی چند نوحوان نظیر عزت با پدر و چند یار با وفای او که از این همه جان سالم به در برده بودند. چه کنند؟ «قُمْ فَأَنذِرْ» و «فَاسْتَقِمْ كَمَا أُمِرْتَ» را به یاد آوردند و نهضت مقاومت ملی پا گرفت. در آن وانفسای مبارزه، شبنامه پراکنی، اعتصاب و اعتراض، مگر چند تن جوان به یاری بزرگترها شتافتند، که هرجای خالی را پر میکردند، از تایپ، تکثیر، پخش، برقراری ارتباط و ... هر کس هرجا بود. یکی هم سحابی دانشجوی رشته مکانیک دانشکده فنی بود.
هشت سال سیاه اختناق کودتا را با مبارزه و مقاومت به همراه یاران تاب آورد. در چند سال پر التهاب قبل و بعد از 1340 با کولبار ده سال تجربه در نهضت ملی شدن صنعت نفت و فعالیتهای زیر زمینی نهضت مقاومت ملی، یکی از فعالان نسل دوم جبهه ملی بود که در فضای اندکی باز شده دو ساله، به رهبری پیشوای خانه نشین در حصار روستای احمد آباد قزوین، استراتژی مبارزرات قانونی پارلمانی را در پیش گرفتند. اللهیار صالح از کاشان تنها کاندید جبهه ملی ایران به مجلس شاه راه یافت. شور و نشاطی در دانشگاه به راه افتاده بود. بازرگان، طالقانی، سحابی (پدر)، رحیم عطایی و ... تأسیس نهضت آزادی ایران را طی بیانیهای که خود را در آن مسلمان، ایرانی و مصدقی معرفی کردند، اعلام نمودند. عزت در اینجا نیز یار پدر، پادوی نهضت، مدرس کلاسهای سیاسی- استراتژیک، سازمانده و در عین حال عضو فعال و بی ریای جبهه ملی بود. در حالی که تازه با خواهر رحیم عطایی استراتژیست و معلم سیاسی با تجربه نهضت مقاومت ملی ازدواج کرده بود، در سال 1341 یکی از پانزده نفر محکوم دادگاه نظامی عشرت آباد بود که به ده سال حبس محکوم شد. دادگاهی که مدافعات پر شور سرهنگ رحیمی آن را به لرزه درآورد و سکوت طالقانی آن را از مشروعیت انداخت و دفاعیههای مستدل بازرگان به شاه هشدار داد که: این زنگ خطر است. چنانچه ما را محروم کنید و به زندان بیاندازید، راه مبارزات مسالمت آمیز بسته و جوانان به راه دیگری خواهند رفت که جز پشیمانی حاصلی ندارد. در همین دادگاه بود که نو عروس جوان خانواده سحابی با غرور و روی گشاده حضور مییافت. پدر و پسر در یک دادگاه محاکمه میشدند و خم به ابرو نمیآوردند. سحابیها همان سحابیها بودند.
سالهای خاکستری زندان تمام شد. عزت آزارها و دخمههای تاریک برازجان و زندان شیراز را به خوبی سپری کرد. بیرون که آمد حنیف نژاد و سعید محسن بنیانگزاران شهید سازمان مجاهدین با او تماس گرفتند. هرچه داشت در طبق اخلاص گذاشت. نه زندان، نه محرومیت از زندگی زناشویی هیچ یک در عزم او برای تلاش در راه آزادی و استقلال ملی خللی وارد نکرده بود. عزت همان عزت بود. باز به زندان افتاد.
در اولین تحصن روحانیون در پاریس در سال 1356، در پوستری که از طرف تحصن کنندگان منتشر شد، تصویر مهندس عزت اله سحابی در کنار مهندس میثمی، بازرگان، طالقانی، منتظری، ربانی شیرازی، شیبانی، سید مهدی هاشمی و ... که آزادی آنها را همراه هزاران زندانی دیگر به عنوان هدف تحصن اعلام کرده بودند به چشم میخورد.
در آستانه انقلاب به اتفاق چهارده تن دیگر از کادرهای درجه اول نهضت آزادی طی اطلاعیهای جدایی خود را از آن سازمان اعلام کردند. گرچه هرگز حاضر نشد با سوء استفاده کنندگان و تفرقه اندازان هم سخن شود. بیش از این با انقلاب عجین شده بود که بتواند در کادر یک سازمان باقی بماند. عضو شورای انقلاب، سر پرست سازمان برنامه و بودجه، عضو شورایعالی اقتصاد، وزیر دولت موقت، مشاور و همراه همه دولتمردان، رجال و روحانیون انقلابی. هنوز تصویر به خاک افتاده شهید مطهری در مقابل منزل سحابی را به یاد میآورم. اولین کسی که بر بالین او شتفات همان مهندس سحابی بود. خانه سحابی همواره کانون آزادی، استقلال و انقلاب بود.
در صحن علنی مجلس اول خبرگان قانون اساسی که به منزله مجلس مؤسسان جمهوری اسلامی ایران بود، همچنین در تظاهرات بزرگ پارک خزانه نظر مخالف خود را با اصل ولایت فقیه بطور صریح و آشکار اعلام کرد. در آن هنگام که نماینده تهران در دوره اول انتخابات مجلس شورای اسلامی بود، به همراه طالقانی برای برقراری آرامش در کردستان به آن مناطق سفر کرد. در آن هنگام هیچ کس دیگر نمیتوانست آرامش را در کردستان برقرار کند. مردم کردستان به طور گسترده از آنها استقبال کردند. خاطره سحابی در ذهن مردم کرد ایران به عنوان مبارزی قدیمی و اصولی، همرزم وفادار طالقانی و رجلی دموکرات همچنان باقی است.
دو دهه انقلاب را در انزوا به سر برد، چند بار به زندان افتاد، تحت فشار قرار گرفت. جوانان نسل انقلاب دور او جمع شدند، عافیت برنگزید، فاصلهای میان خود و جوانان ترسیم نکرد. دعوت همه را اجابت میکرد، سخنرانی در دانشگاهها، سخنرانی و تفسیر قرآن در مراسم عزاداری و اعیاد مذهبی، مراسم شبهای احیاء، دعای کمیل و خاطره گویی در جلسات دورهای، سحابی همان سحابی بود: فروتن، بی ادعا، بی فاصله، صمیمی، با وفا، خداجو، حقیقت طلب، انسان دوست، با قلبی باز به سوی جهان.
در انتخابات ششمین دوره ریاست جمهوری هنگامی که تحت تأثیر پیدایش زمینههای مثبت اجتماعی و اقبال عمومی با اصرار و تأکید فعالین ملی- مذهبی نامزدی خود را اعلام کرد، به توصیه برخی یاران نزدیک دایر بر مسکوت گذاردن نظر مخالف خود با اصل ولایت فقیه تا هنگام بررسی صلاحیتها در شورای نگهبان وقعی ننهاد و از همان ابتدا به صراحت نظر خود را اعلام کرد.
نزدیکان سحابی به خاطر میآوردند که طی چند سال پیش از بازداشت اخیر و در رابطه با احضارها، پرونده سازیها، بازجوییها و اتهامات و حملات انصار خشونت به ایران فردا، بارها گفته بود: میخواهند مرا له کنند. البته شخصیت سحابی ارزش له کردن با صرف آن همه هزینه را دارد. در حالی که نه لزومی دارد این همه هزینه برای دیگران صرف شود و نه امکانش هست. با تمامی نیرو روی یک موضع به جای پراکندگی نیرو در جهات گوناگون، نظریه کلاسیک چالشها و مبارزات سیاسی، اجتماعی و البته نظامی است. با توجه به جمیع جهات و شاخصهای گوناگون میزان صلاحیت و ظرفیت پیش روی، سحابی بهترین و شاخصترین شخصیت جریان ملی- مذهبی و در نتیجه بهترین هدف برای سرکوب این جریان رو به رشد بود. قطع نظر از کینههای شخصی و خصلتی که کسانی میتوانستد با وی داشته باشند، سحابی هدفی بود استراتژیک که به درستی انتخاب شده و هزینههای زیادی برای آن صرف شد. سحابی محور چالش و خرد کردن جریانی اجتماعی بود که نیروی بالقوه قابل توجهی در آینده ایران میتوانست باشد. سحابی چگونه در این مقام و محور قرار گرفته بود. کسی این مقام را به او نداده بود که بتواند اکنون از او باز پس گیرد. گرچه شجره خانوادگی دور و نزدیکش بسیار پر افتخار بود، اما نه از آن جهت این موقعیت و مقام را کسب کرده بود، سحابی با یک عمر جهاد و به خاطر صفات اخلاقی برجسته خود صدر نشین چنین جایگاهی بود.
وقتی در روزنامهها به نقل از هاله در ملاقات با پدر خواندم که به خاطر حملات آمریکا به افغانستان، نگران سرنوشت مردم ستمدیده افغانستان و در عین حال نگران حفظ تمامیت و وحدت ملی ایران بوده، بار دیگر دانستم که سحابی همان سحابی است؛ رزمنده نهضت مقاومت ملی از دوران جوانی و دانشجویی، زندانی و همه چیز در طبق اخلاص گذاشته در راه دین و ملت در دهههای چهل و پنجاه، تلاشگر و مشارکت کننده برای تأسیس جامعه سالم در دو دهه پس از انقلاب، و بالاخره نگران سر نوشت کشور و ملت در زندانهای انفرادی در سال 79 و 80 . فرزند آن پدر که یک عمر با دینداری تمام در راه سرفرازی ملت کوشید و هرگز از خط صحیح و متعادل منحرف نشد. همسر آن زن که در بدو ازدواج در اوج جوانی و شادابی و در حالی که هنوز به درستی مشقات زندگی مشترک با مردی همچون عزت را نشناخته بود در سال 1341 در بیدادگاه شاهنشاهی به دیدناش میآمد تا به او بگوید که تا آخر این راه همراه اوست. عهدی که به خوبی وفا شده است. حامد و هاله را خوب میشناسم اگر بگویم هیچ رگهای از خصلتهای منفی، رفتار نادرست و غیر انسانی در ایشان ندیدهام سخنی به گزاف نگفتهام. در یک کلام خانواده سحابی شاخهای از درخت فرشته سانان است. این را هرگز نمیتوان از آنها گرفت. هر کس همان است که در لحظه لحظههای زندگی کسب کرده است و «لاَ يُكَلِّفُ اللّهُ نَفْسًا إِلاَّ وُسْعَهَا» تکلیفی خارج از توان کسی بر او نیست (سوره: بقره، آیه:286). و همچنین به آنان که باعث آزار مؤمنان شوند هشدار داده شده که : «وَالَّذِينَ يُؤْذُونَ الْمُؤْمِنِينَ وَالْمُؤْمِنَاتِ بِغَيْرِ مَا اكْتَسَبُوا فَقَدِ احْتَمَلُوا بُهْتَانًا وَإِثْمًا مُّبِينً» (سوره: احزاب، آیه:58).
آذرماه 1380