راستش را بخواهيد اين آقا موشه شما فقط وقتي ميتواند قصهاش را بنويسد كه يك جوري احساس «پرت بودن از مرحله» يا احساس خِنگي كند. بار قبل در آن قضاياي اتفاقات عجيب و غريب سه سال پيش در دوره هيأت مديره قبلي سازمان نظام مهندسي استان تهران و در گير و دار تبليغات و فعاليتهاي انتخاباتي براي شوراي شهر تهران بود كه آقا موشه به عنوان «بازرس عليالبدل» وارد ماجرا يا بهتر بگويم ماجراجويي ژورناليستي شد و پايش را توي كفش برخي دوستان قديمي كرد.
از قضاي روزگار اين «قضاياي حاليه» هم كه آقا موشه را هيجاني كرده و دستش را به قلم برده گويا بي ربط و رابطه با انتخابات و اين جور ماجراها نيست. البته از آنجا كه آقا موشه هميشه دو ريالياش كمي، فقط كمي، دير ميافتد، اين ربط و رابطهها را بفهمي نفهمي موقعي متوجه شد كه نطق غرا و سراسر هيجان انگيز با شعارهاي داغ داغ جناب آقاي دكتر اصغر زاده عضو محترم شوراي شهر تهران را در مراسم پاياني روز دوم كنگره كه با مشاركت اعضاي شوراهاي شهرهاي كشور (البته با غيبت تصادفي! بعضي اعضاي شوراي شهر تهران و شهردار و معاونين ايشان) و به مناسبت سالگشت تأسيس شوراهاي شهر و روستا اختصاص يافته بود شنيد. نطقي كه مو بر اندام آقا موشه سيخ كرد. راستش، آقا موشه با اينكه خودش قديمها اهل بخيه و اين جور كارها و شعارها بود، كم آورده بود، و رفته بود تو كوك مهارت سخنران و هيجاني شدن مستمعين. آقا موشه از اين فضاي پرشور چنان جا زده بود كه ترس برش داشته بود كه خدايي ناكرده همين الان است كه شعار «زنده باد پرولتاريا» از ميان جمعيت سر داده شود. آخر مگر شوخي است سخنراني جناب ايشان نه تنها پر از شعارهاي داغ عدالت اجتماعي، مشاركت از پايه، مساوات طلبي، حمايت از محرومين، مبارزه با ثروتهاي بادآورده، ضديت با رانتخواري، ثروت اندوزي، ايجاد شغل، نفي نه فقط بساز و بفروشي بلكه اگر اشتباه نكنم در آن فضاي پر شور و هيجان به نظر آقا موشه چنين آمد كه حتي ساختمان سازي هم امري منفي تلقي شد. تقريباً جايي و حالي هم براي قواي سهگانه مملكت باقي نگذاشت. زيرا بفهمي نفهمي با تكيه بر اين استدلال كه شوراها (اشتباه نشود، منظور فقط شوراهاي شهر و روستاست و نه مجلس شوراي اسلامي) هم قانونگزارند، هم نظارت كننده و هم داور و قاضي، آن هم با شرح وظايف نامحدود. آقا موشه يك دفعه به صرافت افتاد كه نكند به زعم ايشان اين شوراهاي شهر و روستاست كه در «رأس امور» است و نه «مجلس شوراي اسلامي»! دولت و شهردار منتخب خود شورا را كه ديگر نگو گويا اصلاً محلي از اعراب ندارند.
به اين ترتيب آقا موشه در اين لحظات پاياني پاسخ پرسشهايي را كه طي دو روز پرسه زدن در اينجا و آنجا و گوشه و كنار اين كنگره عظيمالشأن برايش ايجاد شده بود گرفت. و اما قضاياي آن پَرسهها و اصل ماجراي آقا موشه:
قصه از هنگامي شروع شد كه آقا موشه روز چهارشنبه پنجم ارديبهشت ماه جاري ناگهان كارت دعوت زيبا و بسيار لوكسي به امضاي «محمد ابراهيم اصغرزاده عضو شورا و رياست گروههاي تخصصي» دريافت كرد كه طي آن از آقا موشه با نام «انديشمند گرامي» دعوت شده بود تا به عنوان «صاحبنظر» در «كنگره منشور شهر تهران» كه در روز 8 و 9 ارديبهشت ماه در سالن همايشهاي بينالمللي صدا و سيما برگزار ميشود شركت نمايد.
راستش را بخواهيد، اول آقا موشه متوجه اهميت قضيه نشد. تا حدودي هم از اين عنوان پر طمطراق يعني كنگره منشور شهر يكه خورد. شايد يك علت اين يكه خوردن اين باشد كه آقا موشه يك خورده خنگ تشريف دارد و چون دير متوجه قضايا ميشود و يك خرده هم خيالباف (يعني مثلاً ايده آليست) است، گمان ميكند كنگره چيز مهمي است كه مثلاً بايد دو سال روي آن كار مقدماتي تخصصي و تشكيلاتي شده باشد، همه مردم در جريان باشند؛ براي منشور شهر نظرخواهيها و مطالبات ميداني انجام شده باشد، تا سر حد امكان نهادهاي زيربط و نهادهاي مدني حرفهاي نظير سازمان نظام مهندسي ساختمان استان در جريان امر قرار گرفته باشند، نظام علمياي براي دريافت نظريات، بازگشت و دريافت مجدد تأسيس شده باشد، يا نه دست كم از طريق رسانههاي عمومي به خوبي و با تفهيم موضوع به اطلاع شهروندان رسيده باشد كه دبيرخانهاي براي دريافت نظريات كارشناسان، صنوف، نهادها و عموم مردم در فلان جا مستقر شده كه مثلاً پس از دو سال نه يك سال نه دست كم شش ماه ديگر نتيجه بررسيها و مطالعات و جمعبنديهاي خود را به صورت گزارشات مفصل و مدون پيش از برگزاري كنگره در اختيار انديشمندان گرامي همچون آقاموشه قرار خواهد داد تا اينان نيز بتوانند نظريات خود را به صورت مدون و از پيش انديشيده شده در كارگاههاي تخصصي كنگره مطرح و به بحث بگذارند. به طوري كه منشور مورد انتظار را بتوان يك منشور واقعي و بيانگر نوعي اجماع و توافق عمومي دانست، تا به رغم برخي كمبودها و نارسائيها بتواند به خاطر ماهيت واقعبينانه و علمي خود و با برخورداري از پشتيباني نهادهاي مدني، حقيقتي غير قابل انكار و ضرورتي اجتناب ناپذير باشد.
با اين اوصاف و با يك رشته قراين ديگر آقا موشه يواش يواش متوجه شد كه نه بابا اين كنگره هم نه تنها تفاوتي با كنگرههاي ديگر ندارد، بلكه با سمينارها و همايشها و كنفرانسها و سمپوزيومها و چيزهاي مرسوم ديگر از اين قبيل هم تفاوت چنداني ندارد. گردهماييهايي كه للهِ الحمدُ والمنـّة اگر پول داشته باشي زحمت و مرارت زيادي ندارد. اگر هر چيزمان به ازما بهتران نرفته باشد، اين يكي خيلي پيشرفت كرده. شركتهاي حاضر و آماده خدمتي – حتي بينالمللي!- فراهم آمدهاند تا با سفارش و پيش پرداخت و ... در فاصلهاي كمتر از يك ماه هر جورش را بخواهي با تمامي تشريفات لازم و جلال و شكوهي بيشتر از مال آن ديگري تحويلت دهند. اسمش هم مهم نيست هرچه ميخواهي بگذار. اصلاً خود آن شركت اسمش را هم برايت انتخاب ميكند. هيچ دربند اين نباش كه هرچيزي بايد نام متناسب خود را داشته باشدحالا كه تب سمينار (بخوانيد همايش) تبديل به تب كنگره شده، تو هم كنگره برگزار كن. بعداً كه سمپوزيوم مُد شد توهم سمپوزيومش كن. درست مثل بنگاههاي معاملات مسكن و بساز و بفروشيها، اسپانيش، ايتاليك، سنتي، دوبلكس، سوپلكس، هر رقمش را بخواهي حاضر و آماده تحويل است، اين چيزها مهم نيست. آقا موشه به تجربه دريافته كه در اين مملكت هرچيزي ميتواند نام ديگري را داشته باشد و به تبع آن هرچيزي ميتواند تبديل به چيزي غير خودش و گاهي نيز ضد خودش شود.
البته گاهي اوقات هم انصافاً نميشود اسم مناسبي براي برخي پديدارها مثل بعضي از همين همايشها انتخاب نمود. مثلاً اگر هدف نمكگير كردن تعداد هرچه بيشتر «انديشمندان گرامي» مثل آقا موشه و دولتمردان و دانشگاهيان و ... باشد، آن وقت چه نامي بايد براي آن همايشها انتخاب كرد؟
از اين هم بگذريم! صبح روز شنبه كه آقا موشه حاضر يراق با كمي تأخير خود را به درب ورودي كنگره رسانيد و كارت خود را گرفت، باز يكه خورد. زيرا از عنوان آقا موشه روي كارت (بازرس سازمان نظام مهندسي) بر ميآمد كه اطلاعات اصحاب كنگره مربوط به يك سال پيش از اين است. آخه آقا موشه كه ديگر بازرس نيست. حالا چشم اغيار نبيند در كنار بزرگان هيأت مديره لم ميدهد. خوب اينجا هم اهميتي ندارد. مهم حرمتي است كه به آقا موشه گذاشتهاند و رهين منتشان است كه او را به جمع بزرگان علم و ادب پذيرا شدهاند.
به هر صورت آقا موشه چون يك خورده دير رسيده بود. از شنيدن سخنان آقايان مهندس خسروي و دكتر مهندس اصغر زاده محروم شد. اما سخنان دو «انديشمند گرامي» بعدي را شنيد كه حظ وافر برد. چه يكي درباره ضرورت وفاق عمومي در منشور سخن گفت و ديگري سير تاريخي منشورهاي شهري را از عهد عتيق تا كنون.
ظهر، هنگام نهار، آقا موشه با يكي از اعضاي محترم نظام مهندسي با كمي تأخير وارد تالار نهارخوري شدند و به دنبال جايي مناسب از ميان چند پارتيشن يعني همين تخته بندهايي كه ميگذارند تا موشها به بعضي قسمتها وارد نشوند گذشتند و كنار اعضاي محترم شورا جا خوش كردند. الحق كسي از اعضاي محترم نه تنها خم به ابرو نياورد بلكه عزت و احترام بسيار هم كردند. با اين حال آقا موشه متوجه شد كه ندانسته و نخواسته وارد حريم حفاظت شدهاي شده و آن تختهها بيخودي آنجا نايستادهاند به مراقبت. گرچه در همان هنگام عبور از مرز هم حس ميكرد كه اين تخته بندها (پارتيشنها) بيخودي اينطوري شق و رق سرپا قرار نگرفتهاند، بالاخره هرچيزي يك حساب و كتابي دارد، و او كه معمار است بايد ميفهميد كه هر عنصري در فضا معنايي دارد. اما چون آقا موشه زياد بهايي به اين چيزها نميدهد فكرش را به كار نينداخت. نه اينكه خدايي ناكرده تفاوتي ميان محتويات روي ميزها باشد. نه، الحمدلله و انصافاً همه يكسان و پر نعمت بود. آقا موشه هم حتماً قدر اين چيزها را ميداند و جايي كه نمك خورد نمكدان نميشكند، حقيقت را گفتن كه نمكدان شكستن نباشد. موضوع فقط بر سر پيدا كردن چندتا صندلي ناقابل بود.
اما ظهر روز بعد كه پارتيشنها (تخته بندها) جديتر شده بود و آقا موشه هرچه تلاش كرد موفق به گذشتن از لابه لاي آنها نشد، تازه فهميد كه ديروز عجيب جسارتي كرده است. امروز براي عبور به آن طرف مرز بايد از درب ديگري ميگذشت كه ديگر من بميرم تو بميري نداشت و چنين شهامتي در حد و قواره آقا موشه نبود. تا اينجاي قضيه هم، خوب آقا موشه مشكلي نداشت. آقا موشه هيچ وقت با كسي مشكلي نداشته، فقط چون يك كمي كنجكاو و فضول است به همه سوارخ و سنبهها سر ميزند و ميخواهد از همه چيز سر درآورد. يعني مشكلات آقا موشه اساساً مشكلات ذهنياند.
اما عصر همان روز كه آن نطق غّراي سراسر عدالتخواهي، برابري و برادري را شنيد و دانست كه صبح روز افتتاحيه نيز عيناً همين مضامين كوك بوده است، يك مقداري پشت گوشش را خاراند و مشكل ذهنياش كاملاً حل شد. تازه فهميد موضوع از چه قرار است. شما هم اگر فهميدهايد پهلوي خودتان نگه داريد تا آقا موشه متهم به نمك خوردن و نمكدان شكستن نشود. پايين رفتيم دوغ بود بالا آمديم ماست بود قصه ما راست بود.