از آنجا كه به طور حيرت انگيزي وضعيت سياسي ايران شباهتهاي جدي با زمان ايراد اين سخنراني دارد، و انگارهها و راهكارهاي ارائه شده در آن امروز نيز باوجود گذشت پانزدهسال از آن زمان و اوج و حضيض جنبش اصلاحطلبي هنوز ميتواند معتبر و مفيد باشد، پيام ابراهيم مبادرت به چاپ آن ميكند. با اين حال خوانندگان ارجمند خود ميتوانند شبيه سازيهاي لازم براي درك بهتر مضمون سخنراني انجام دهند. به عنوان نمونه، حوادث ورامين و شيراز و قم و شهر ري جايگزين حادثه خرمآباد ميشود و در نهايت وقتي روحاني به جاي خاتمي گذاشته شود، مشاهده ميشود كه ماهيت قضايا و معادلهها معالاسف همان است كه پانزدهسال پيش از اين بود.
پيام ابراهيم
اصلاحات هم استراتژي هم تاكتيك
پيش از انقلاب در دهههاي چهل و پنجاه، نبرد مسلحانه به عنوان هم استراتژي و هم تاكتيك مطرح شد. اكنون مقصود من اين است كه اگر در يك دوره انقلابي نبرد مسلحانه كه يكي از اشكال مبارزات خشونت آميز هست به درستي يا نادرستي هم راهبرد و هم روش تلقي ميشد، در دوران كنوني، اصلاحات يا رفرم به عنوان راه حل وصول به اهداف اجتماعي و خواستههايي كه همواره ملت ايران به دنبالش بوده جايگزين نبرد مسلحانه هم استراتژيك و هم تاكتيك ميشود و از اين رو اصلاحات را ميتوان هم راهبرد دانست و هم روش.
مرز انقلاب و اصلاحات
مثلثي كه اينجا كشيده شده شاكله سه بعد پديده انقلابي يا انقلابيگري را تصوير كرده است: رأس مثلث دگرگوني ساختار و سرنگوني حاكميت به عنوان هدف، سمت چپ مثلث روش و تاكتيك، و دست راست مثلث استراتژي و راهبرد را نشان ميدهد. در فراكنش انقلاب هدف عبارت است از ساقط كردن ساختارهاي نظام سياسي و استراتژي آن آشتي ناپذيري، خصمانه و انقلابي است. مثلث ديگري ما به ازاي همين سه مقوله را در استراتژي اصلاحات نشان ميدهد. در فراكنش اصلاحات، هدف، اصلاح ساختار و استقرار همه جانبه و تمام و كمال جامعه مدني است. حداكثر اصلاحات اصلاح ساختار است و حداقل آن اصلاحات تدريجي در بافت سياسي، بافت قدرت، عملكرد دستگاهها و نهادهاي اجتماعي و استقرار تدريجي قانون است تا در نهايت به استقرار دموكراسي و حاكميت مردم از طريق شبكههاي گسترده اجتماعي و اقتدار پايه بيانجامد. در مقابل رولوشن Revolution كه تغييرات ناگهاني و جهشي است و در فلسفه سياسي انقلاب ناميده ميشود، اولوشن Evoloution يا اصلاحات قرار دارد كه عبارت است از تغييرات تدريجي. بنابراين دو روش و استراتژي مطرح است: يكي روش و استراتژي انقلابي كه جهشدار است و ديگري روش و استراتژي اصلاحات كه تدريجي و زمانبر است. گوشه سمت راست مثلث اصلاحات، راهبردهاي اصلاحات را نشان ميدهد. بر خلاف انقلاب كه راهبردي خصمانه دارد، اصلاحات مسالمت آميز است. ضمناً در رأس مثلث قانونمداري را داريم هم به عنوان ابزار و هم هدف. سمت چپ مشاركت را داريم و در سمت راست وحدت. استراتژي اصلاحات مثلثي است كه قانونمداري، مشاركت و وحدت سه رأس آن را تشكيل ميدهند. در مثلث دوم ويژگيهاي سه مقوله اساسي اصلاحات را نشان دادهام. قانونمداري در روشها و فعاليتهاي اجتماعي و مبارزات سياسي چگونه محقق ميشود؟ وحدتپذيري در عمل اجتماعي نيروهاي اصلاحطلب چگونه به ثمر ميرسد؟ مشاركت با توجه به اينكه سازماندهي تودهها در گروهها و انجمنهاي مدني اساس فعاليتهاي استراتژي اصلاحات را تشكيل ميدهد چه مسيري را بايد طي كند.
نظريه اصلاحات، جهان را به نيك و بد، زشت و زيبا، خير و شر، تقسيم نميكند. اصلاحطلبي دو سويه است. اصلاحات را هم در بيرون از خودش طلب ميكند و هم در درون نيروهاي اصلاحطلب. از اين جهت استراتژي اصلاحات همه جانبه است. برخلاف انقلاب كه تصورش بر اين است كه نيروهاي انقلابي از همه جهت كامل، ايدهآل و عاري از هرگونه آفت هستند. از آن طرف نظام و نيروهايي كه انقلاب مصمم به برانداختن آنها هست سمبل تمام شر و بديها به حساب ميآيند. اصلاحات اساس حرفش را بر اين نميگذارد كه نيروهاي اصلاحطلب تافته جدا بافتهي مجموعهي جامعه است بلكه بر اين باور است كه از جنبههاي تاريخي، روحيات اجتماعي و خصايل فردي، اصلاحطلبان هم وقتي در مسند قدرت قرار گرفتند ميتوانند به ناتواناييها و ضعفهاي حكومتگران دچار شوند. خصلتهايي كه پيشاپيش در وجود آنها به حالت رخوت و پنهان لانه داشته. منتهي چون بر كرسي قدرت قرار نداشتهاند بروز و ظهوري نداشته است. به اين ترتيب استبداد و فساد دامن آنها را هم ميگيرد. بنابراين نظريه اصلاحات برخلاف انقلاب فكر نميكند اگر ساختارهاي حكومتي ويران شد و نيروي انقلابي به جاي آن نشست همه چيز درست ميشود. انقلاب معمولاً بر خصومت آشتي ناپذير طبقات اجتماعي يا مجموعه واحد ملي عليه «دشمن» (دستگاه غاصب يا اشغالگر و يا ظالم) تكيه ميكند، مثل انقلاب كبير فرانسه يا انقلاب اكتبر شوروي. در عين حال در بعضي موارد انقلاب هم داراي مضمون طبقاتي است و هم مضمون ملي. مثل انقلاب چين يا انقلاب ويتنام. و گاهي صرفاً مضمون ملي دارد مثل انقلاب الجزاير يا اندونزي.
قرن نوزدهم مواجه با فوران انقلابهاي اجتماعي است. در كشور ما كه اكثر برگزيدگان ملت پروژه اصلاحات را انتخاب كردهاند معنياش اين است كه دوسويگي انقلابي وجود ندارد. يعني در برابر خواستهاي مردم و خواستهاي پايه نه جريان يكسره و تماماً فاسدي هست و نه طبقهاي كه طبقه ديگر در مقابل او ميخواهد قد علم كند و آن را واژگون نمايد تا جايگزين طبقه قبلي شود. در طرح اصلاحات به اصطلاح خارجيها اصولاً ديدگاه مانيشهايستي و يا مانَويايي وجود ندارد. ديدگاه مانويايي جهان را تاريك و روشن و براساس نبرد مستمر اهريمن و اهورا مزدا ميبيند. در جريان انقلاب، در هرجاي دنيا اين تجربه وجود داشته است.
در دهههاي پيش از انقلاب خودمان هم در گروههاي انقلابي اين ديدگاه مانويايي يا مانيشهايستي بر مجموع جريانهاي انقلابي و آحاد انقلابيون غلبه داشت. در هنگامه سيطره اين ديدگاه آحاد افراد وجود ديگري را به منزله نابودي خودشان تلقي ميكنند و همواره رفتاربرانداز و خصمانه در جزء جزء عرصههاي حيات بروز ميكند. نه فقط در منازعات سياسيشان كه مثلاً ما ميخواهيم دربار برود و نهاد ديگري جايگزينش شود بلكه در رفتار فردي تودههاي مبارز هم اين تفكر جا خوش ميكند. تفكري كه همواره همه چيز، غير از خودش را دشمن تلقي ميكند. درحاليكه كنش اصلاحگرايانه كاملاً متفاوت است. كنش اصلاحگرايانه نيك و بد را دلادل ميبيند. معتقد نيست كه در همه عرصههاي زندگي ميشود ميان خوب و بد مرز مشخصي ترسيم كرد.
بسياري از ضعفهاي شخصيتي و اخلاقي حكومتگران كنوني در دوران پيش از بر مسند حكومت نشستن هنگامي كه در اپوزيسيون قرار داشتند و به اصطلاح انقلابي بودند نيز وجود داشته است. بنابراين نيكي يا بدي در پروژه اصلاحات امري نسبي است كه در وضعيتهاي اجتماعي يا مسندهاي خاصي- ضعف يا قدرت- ميدان و عرصه بيشتر يا كمتري براي بروز و ظهور پيدا ميكند. اصلاحات معتقد است كه در جامعه چيزي ناگهان عوض نميشود و آنچه هم كه بايد طرد شود در درجه اول افراد نيستند بلكه مناسبات است كه بايد عوض شود. در حاليكه انقلاب اصولاً به طبقه، گروه يا فرد توجه ميكند و راه حل فائق آمدن بر كليه مشكلات در تمامي شئون حيات اجتماعي را از ميان بردن آن فرد يا گروه، آن طبقه يا آن مجموعه ميداند. راهكار اصلاحات اساساً براندازي يا تو بروي من بيايم نيست. به دليل وجود چشمانداز موفقيت اين رويكرد در شرايط كنوني است كه جريان راست تلاش ميكند قواعد بازي مسالمت آميز را به هم بريزد. طي چند دهه گذشته با خلق حوادث گوناگوني مثل خرمآباد، كوي دانشگاه تهران در سال 78 و يورش سال 88، بستن روزنامهها و بازداشت شخصيتهاي فرهنگي و سياسي كوشش و ممانعت از برگزاري اجتماعات و سخنرانيها كوشش كرد مانع پيشروي فرايند اصلاحات شود. اقداماتي كه در مجموع متكي به تفسير درست از قانون نيست. ميخواهند آب را گلآلود و ميدان بازي را ترك كنند. اين خود بهترين دليل موفقيت نظريه اصلاحات است. در چنين شرايطي تلاش اصلاحگران همواره بايد اين باشد كه ضد اصلاحات موفق نشود ميدان رقابتهاي مسالمت آميز را تبديل به ميدان مبارزات خشونت آميز كند. به اين جهت اگر لازم باشد اصلاحات بايستي عقب نشيني كند.
با اين حال مشكلي كه در شرايط عقب نشيني و ركود جنبش اصلاحطلبانه پيش ميآيد اين است كه فضاي اجتماعي- رواني بيش از پيش به نفع نظريات خشونت طلب در جنبش چپ مساعد ميشود. به ويژه در ميان جوانان اين انديشه شكل ميگيرد كه گويا طرح اصلاحات با شكست مواجه شده و علت شكست اين است كه جنبش اصلاحطلبانه بيش از حد انعطاف و نرمش نشان داده است. در نتيجه جوانان خواهان نشان دادن سر سختي، عدم انعطاف، جديت و پافشاري بيشتر ميشوند كه در صورت غياب يك رهبري متمركز خردمند و هوشيار ميتواند تحت عنوان تعميق شعارهاي اصلاحطلبانه با يك چرخش ظاهراً راديكال به سمت چپ به دو صورت بروز نمايد: يكي در ميان صفوف اصلاحطلبان و ديگري در ميان جريان به اصطلاح انقلابي يا راديكال: در صفوف اصلاحطلبان با طرح شعارهايي كه جامعه توان و امكان پيگيري آنها را تا تحقق كامل ندارد، نظير شعار استقلال دانشگاهها. به اين ترتيب توجه جامعه را از شعارهاي گسترشپذير به سوي شعارهاي خاص با عرصههاي محدود و مورد توجه طبقه يا قشر خاصي منحرف كرده و نيروي مبارزاتي را پراكنده و متفرق ميكند. اين شعارها در عين حال كه به نظر ميرسد جزئي و كوچك هستند به لحاظ ماهيت خود امكان دستيابي به آنها در مراحل فعلي مبارزات اصلاحطلبانه و قبل از تحقق كامل حاكميت دولت مردم سالار وجود ندارد. علاوه برآن مشكل ديگر اين است كه گاهي اوقات انواع اين شعارها به صورت كلي، بدون برنامه تفصيلي و اجرايي، و بدون برخورداري از طرح عملياتي مطرح ميشوند. در حقيقت اين شعارها درحاليكه معطوف به يك امر خاص و بخشي هستند بيشتر مبين يك آرزو هستند كه در جريان كنش اجرايي پديد نيامده و محصول تجربه مبارزات پيوسته و متحد سازماني نيستند. نوع دوم چپ روي كه براي جنبش اصلاحطلبانه بسيار خطرناكتر است اين است كه بهطور كلي فرض شود استراتژي اصلاحات غلط بوده و قابل تحقق نيست. در نتيجه به نظريات برانداز در ميان صفوف اصلاحطلبان و به ويژه جوانان ميدان داده ميشود. به هر صورت نتيجه هر دو انحراف اين است كه بهايي كه بايد به فعاليتها و تشكلهاي مردمي و غير سياسي داده شود نميشود. درحاليكه اتفاقاً به نظر من راه خروج از انفعال و ركود كنوني گسترش و تقويت تشكلهاي اجتماعي غير سياسي جامعه مدني است. اين سخن بنده به معناي كم بها دادن به تشكلهاي سياسي نيست. لكن تأسيس حزب، كار نخبگان است و نخبگان خود به اين فكر هستند و در حد توان خود و جامعه عمل ميكنند. روي سخن ما با نخبگان نيست با جمهور مردم و با طبقات مختلف به ويژه دانشجويان و فرهنگيان است. منظور من از تشكلهاي اجتماعي غير سياسي انواع انجمنها، كانونها و سازمانهاي حرفهاي، فارغالتحصيلي، دانشجويي، دانشآموزي، هنري، ادبي، علمي، سنديكايي، انسان دوستانه، نيكوكاري و به طور كلي سازمانهاي مردم نهاد غير دولتي است.
جامعه ما به شدت از فقدان و ضعف اين كانونها رنج ميبرد. احزاب بدون برخورداري از پايگاههاي اجتماعي و رابطه متقابل اجتماعي با اين تشكلها نميتوانند به نقش سازنده، برنامهسازي و نظارتي خود به خوبي عمل كنند. چپروي به خصوص از نوع برانداز آن گاهي اوقات به جايي ميرسد كه نه تنها به اين تشكلها بها داده نميشود بلكه به آنها به عنوان عاملي محدود كننده و ترمز كننده براي مبارزات سياسي و انقلابي نگاه ميشود. نمونه اين موضع افراطي را در گذشته جمعيتهاي انقلابي خودمان داشتهايم، به طوري كه برخي احزاب نسبت به فعاليتهاي نيكوكارانه و خيرخواهانه موضع بسيار منفي داشتهاند. با اين گزاره سطحي كه اينگونه فعاليتها با كاهش فقر و تنش اجتماعي و سياسي مانع رشد نارضايتي از حاكميتها و در نتيجه مانع رشد جريانهاي انقلابي ميشوند. در حاليكه در استراتژيهاي اصلاحطلبانه دستكم همانقدر كه به حزب و مبارزات سياسي اهميت داده ميشود، به همان ميزان به فعاليتهاي غير مدني سياسي بها داده ميشود. حتي ميخواهم بگويم در بعضي اوقات كه ظاهراً مبارزات سياسي اصلاحطلبانه به بنبست ميرسد مثل شرايط فعلي، به آن نوع فعاليتها اهميت بيشتري بايد داده شود.
اينجاست كه من روي جوامع غير سياسي و در حقيقت NGOهاي رسمي و غير رسمي، ثبت شده و ثبت نشده كوچك يا بي نياز به ثبت رسمي، به عنوان يكي از ابزارهاي نيرومندي كه در دست اصلاحگران است تكيه ميكنم. آنها ميتوانند تلاشهاي خود را متوجه تأسيس و استقرار جمعيتهاي حرفهاي فرهنگي، صنعتي، زنان، جوانان انجمنهاي ادبي، علمي و غيره كنند. چرا دانشگاهها مواجه با ركود شده است؟ دانشجويان از طرفي مايل هستند فعاليتهاي سياسي انجام دهند و هدفهاي بلندي را انتخاب كنند از طرفي احتياط ميكنند چون در معرض تهديد هستند. هر گونه تحريك منجر به ايجاد درگيريهاي خشونت آميز ميشود. چاره چيست؟ ميبايستي در اين شرايط بيش از پيش به سازمانهايي توجه شود كه ضد اصلاحات در برابر آنها قادر به مقاومت نباشد.
ويژگي ديگر نظريه اصلاحطلبي مقاومت قابل انعطاف در مبارزات اصلاحطلبانه است. برخلاف مبازرات انقلابي و براندازانه كه به هيچوجه در هيچ موضعي عقبنشيني نميكند، مبارزات اصلاحطلبانه ميبايستي مقاومت انعطافي داشته باشند. مقاومت منفي گاندي رهبر آزادي هند در نيمه قرن بيستم از نمونههاي بسيار درخشان مقاومت انعطافي است. البته در هر شرايطي نميتوانيم عين شرايط مكان و زمان ديگري را با موقعيت مكاني و زماني خود تطبيق دهيم و از مبارزات گاندي يا مبارزات دوران دكتر مصدق الگو برداري كنيم بلكه ميبايستي با بهرهبرداري از تمام اينها با آشنايي با تمام اين حركتها و بازخواني آنها الهام بگيريم براي اينكه در وضعيت جديدي كه خودمان قرار داريم استفادههايي از آن مجموعه تجربيات بكنيم. مقاومت انعطافپذير به اين معني است كه لزومي ندارد بر سر شعار يا هدفي از پيش تعيين شده همواره تا آخر بايستيم. اصلاحگران بايستي كوشش خودشان را به طوري متوجه وصول اهداف اجتماعي و اصلاح ساختارها كنند، كه شرايط اجتماعي و مبارزاتي خشونتآميز و آشتيناپذير نشود. با نيروهايي كه در مقابل خودشان دارند گفت و گو كنند و به نتايج سازندهاي برسند. بنابراين خصلت ديگر مبارزات مسالمت آميز اصلاحگرايانه، الاستيسيته يا مثل لاستيك بودن است. اگر مشت يا ضربهاي به ديوار آمد ديوار يا بايد آنقدر قوي باشد كه در مقابل هيچ مشتي فرو نريزد يا اينكه خصلت لاستيكي داشته باشد. ويژگي سوم تاكتيكهاي اصلاحطلبانه زمانبري يا تدريجي بودن است. اگر استراتژي اصلاحات را انتخاب كرديد و مطمئن هستيد كه زمانه كنوني زمانه انقلابي نيست، بايد قوانين بازي اصلاحات را تا سرحد امكان بتوانيم اجرا كنيم و آنها را به ثمر برسانيم. بايد باور داشته باشيم آرمانها و اهداف اصلاحطلبانه، اهدافي نيست كه ناگهان و يك شبه قابل وصول باشد. بايد به قدمهاي كوچك، موفقيتهاي تدريجي و حتي برخي عقب نشينيها راضي باشيم.
اصطلاح «زور و زود» از مرحوم بازرگان است، درباره خصلت ما ايرانيان كه همه چيز را زود ميخواهيم و به زور هم ميخواهيم. من سخن ايشان را با شرايط انقلاب تطبيق ميدهم. انقلابيگري «زور و زود» را طلب ميكند، در حالي كه ويژگي اصلاحگري توسل به قانون و قانونمداري است. وصول اهداف اجتماعي از طريق قانون تدريجي و بسيار كند است.
به اين روش ميتوانيم بگوييم آهسته و پيوسته. بنابراين به تمامي مبارزان مسالمت جو و اصلاحطلب و تلاشگران استقرار جامعه مدني پيشنهاد ميكنم كه اين خصلت «آهسته و پيوسته» را به جاي «زور و زود» بنشانيم.
پرسش و پاسخ
فرموديد عملكردهاي اصلاحطلبانه بزرگاني چون دكتر محمد مصدق در ايران امروز امكانپذير نيست. به نظر شما امروز آيا ما بزرگمرداني چون محمد مصدق و حسين فاطمي را فاقد هستيم و يا گروههاي مخالف ما رفتار نامعقولتر از مخالفان آنها بروز ميدهند؟ آيا ميزان مشاركت مردم ما كمتر شده است؟
عرض كردم كه انتقال عين به عين تجربيات تاريخي و الگو برداري عيني از آنها صحيح نيست و به موفقيت هم نميانجامد. ولي از تمام تجربيات تاريخي بايد بهره گرفت و آنها را بازخواني كرد. از جوهر حركتهاي آنها براي شرايط امروز استفاده كرد. در حقيقت من الگوبرداري و نسخهبرداري را نقد كردم. چه حركتهايي نظير گاندي چه حركت مرحوم دكتر مصدق. روش مقاومت منفي مرحوم گاندي كه با موفقيت توام بود در جامعه ما عيناً قابل پياده كردن نيست. اما ميشود با مطالعه آن حركت و بازخواني و نقد آن مابهازاهايي براي آن در ايران امروز و شرايط كنوني پيدا كرد. همينطور حركت مرحوم دكتر مصدق نهايتاً به موفقيت نهايي نيانجاميد و با يك كودتا با هماهنگي قبلي انگليس و آمريكا به شكست كشيده شد. اگر پيروز هم شده بود ما نميتوانستيم عين آن را الگوبرداري كنيم. الان جايگزين شعار ملي كردن صنعت نفت، شايد شعار جامعه مدني آقاي خاتمي باشد. گفت و گوي تمدنها شعاري است كه با الهام از گذشته توانستهايم مطرح كنيم و قابليت تحقق دارد. درباره اين كه ما درحال حاضر بزرگمرداني چون دكتر مصدق و فاطمي را فاقد هستيم، فكر نميكنم چنين باشد.
آنها هم بعد از گذشت چند دهه فراز و نشيب به مقام بالا رسيدند و شناخته شدند. اينكه گروههاي مخالف ما رفتاري نامعقولتر از زمان مصدق دارند شايد در ظاهر امر تا حدودي چنين باشد اما عطف توجه به معادله نيروها و پيچيدگيهاي وضعيت كنوني چندان قطعي نيست. تفاوت اساسي در كفه ترازوي قدرت اين است كه مخالفان اصلي دكتر مصدق، انگليس و عوامل سرويسهاي جاسوسي خارجي، سلطنتطلبان داخلي و همبستههاي تجاري و فئودالي آنها بودند. الان مخالف اصلي اصلاحات، نيروهاي راست، خشن، متحجر و انحصارطلب داخلي هستند. در مورد مشاركت حقيقي مردم فكر ميكنم اگر تحولي صورت نگيرد نهايتاً كم شود. ولي اميدواريم مجدداً اين مشاركت در مدارهاي ديگر به حركت بيافتد.