مجله كانون(فصلنامه كانون مهندسان معمار دانشگاه تهران)/ شماره4 / تابستان 1378
دروازه آسيا، معبر راه ابريشم، مهبط اديان آسماني، چهارراه تمدنهاي بزرگ، و بالاخره اهميت استراتژيك سرزميني، نسيم حيات بخش فرهنگها را همراه تهاجمات و ايلغارهاي ويرانساز، از منطقهاي از جهان عبور داده كه هرگز آرام نگرفته، كوچك و بزرگ شده، قبض و بسط يافته، فرياد برآورده و خاموش شده اما همواره وجود داشته. گاه سرزمين آرياييها، گاه ماد، گاه پارس و بالاخره ايران ناميده شده، اما همواره وحدت فرهنگي خود را حفظ كرده است.
به رغم اين انسجام و وحدت فرهنگي طولاني، تاريخ گواه است كه ايرانيان كمتر از ملتهاي ديگر داراي روحيه مليت پرستي منفي و بيش از ديگران جهان وطن بودهاند، اينكه سهم جغرافيايي تاريخي، اديان الهي، تفسير فراگير غير قومي از دين و بالاخره شرايط ويژه مادي و معنوي زيست در اين ميان چقدر و چگونه است، موضوع اين گفتار مختصر نيست. آنچه مورد پذيرش عمومي است تأثير متقابل اين عوامل در يكديگر و بالاخره پيدايش پديدار پيچيدهاي است كه به نام فرهنگ ايراني خود را از ساير فرهنگها متمايز كرده است.
ميراث فرهنگي ما در هنر، ادبيات، معماري و شهرسازي، حاكي از اصالت بي چون و چراي تاريخي فرهنگ ايراني است. زايش، بقاء و گسترش اين مظاهر فرهنگي، در برابر امواج ساير تمدنها و بلكه هضم و درونزا كردن مظاهر فرهنگي ساير مليتها حاكي از عمق انديشه و روح لطيف ايراني و ظرفيت بالاي اجتماعي و تمدني براي پذيرش «ديگري» و فرهنگهاي «غير خودي» است.
اكنون چه شده كه اين سرزمين به رغم توان تاريخي زياد در جذب و هضم فرهنگهاي ديگر، توان پذيرش را چندان از دست داده كه «ديگر گريزي» و «ديگر ستيزي» از پايگاه محكم و قابل دوامي در روح و روان ما برخوردار نيست؟ وضعيت كنوني بيش از آنكه ناشي از روح و روان تاريخي ما باشد ناشي از شرايط سياسي و اجتماعي سدههاي اخير است. جاي اين «ديگري» در سدههاي اخير همواره عوض شده، گاهي دين ديگر، گاهي مذهب ديگر، گاهي غرب، گاهي شرق، گاهي سنت، گاه حزب و تشكل ديگر، و بالاخره انديشهي ديگر آماج اين روحيهي ضد تاريخي بودهاند.
در هنر و معماري و شهرسازي در سده حاضر، گاه معماري سنتي، گاه مدرنيسم غربي، گاه پست مدرنيسم و ساير مكاتب آماج اين برخوردهاي حذفي و ديگر ستيزانه بودهاند. اين وضعيت لطمهي شديدي به پويايي انديشههاي هنري، معماري و شهرسازي، در نهادهاي دانشگاهي و پژوهشي زده است. اگر اين وضعيت در حوزه سياست ناشي از اغراض خاص و شخصي باشد، در حوزه انديشه و فكر جهل نيز به آن اضافه ميشود، كه انسان دشمن آن چيزي است كه آن را نميشناسد همانها كه در يك دهه پيش به بهانه پاسداري از سنتها و ارزشهاي ديني، از روي جهل به پست مدرنيسم ميتاختند كه به گمانشان مروج پوچي بود-گرچه با مدرنيسم نيز سر ياري نداشتند- اكنون به تدريج شناخت بيشتري پيدا كرده و دانستهاند كه امواج پست مدرنيستي با سنتها بيشتر سر سازش دارد تا مدرنيسم، حيران ماندهاند كه پس با اين غرب چه كنند. پس آماج و اهداف ديگري براي ستيز لازم است، پس ديكانستراكشن و ... .
حقيقت اين است كه ستيز جاهلانه با هرآنچه غير «خودي» است راه به جايي نميبرد. ديگر ستيزي جز ضعف «خودي» مبناي ديگري ندارد. فرهنگ ملي از فرهنگ جهاني و فرهنگ جهاني از فرهنگ ملي تغذيه ميكند.
گسترش «خود» و حذف مرزهاي كاذب نشان رشد و شخصيت «خودي» و موجب رشد و غناي آن است. اگر گذشته بسيار دور و تاريخي فرهنگ ايراني حاكي از اين حقيقت است، در عصر حذف فواصل و محو زمان مجازي به سوذ زمان حقيقي ناشي از تشديد وسايل ارتباطي، گسترش ارتباطات رايانهاي، ادغام سرمايههاي ملي در اقتصاد جهاني، در هم تنيده شدن سرنوشت ملتها با سرنوشت زيست كره، اشتراك منافع و بلكه اشتراك سرنوشت همه ملتها در حفظ محيط زيست و عدم امكان جداسازي كنشهاي زيست محيطي در محدودههاي جغرافيايي ملي و بومي، اين ويژگي فرهنگ ايراني بيش از پيش بارور خواهد شد. اين نگرش به هيچ روي به معناي نابودي خرده فرهنگها و فرهنگهاي بومي و ملي نيست. برخلاف، به معني برقراري رابطهاي مثبت و سازنده ميان خرده فرهنگها و فرهنگ جهاني است كه موجب تقويت و رشد متقابل هر دو خواهد شد.