مجله علمي معماري و شهرسازي، دوره ششم/ شماره8 و9 / بهمن - اسفند 1375 و فروردين- ارديبهشت 1376
به نظر من اين بحث، پنج سر فصل اصلي دارد. اشاره شد از «برنامه» آموزشي نيز نام بردند. من ميخواهم در همين رديف در كنار برنامه، شيوه آموزشي را هم اضافه كنم، كه در حقيقت به پنج سرفصل اصلي ميرسيم. منتها در مورد سئوالي كه ايشان مطرح كردند و شايد مقدمه بحث باشد، صحبتي نشد. معماري واقعاً چيست؟ علم است، هنر است، فن است، چه هست؟ آيا همانطور كه در رشتههاي علمي و فني ارزيابي و قضاوت ميكنيم، ميتوانيم در معماري نيز الگوبرداري، قضاوت و بحث كنيم؟ يا شايد معماري شبيه ساير رشتههاي هنري، يا رشتههاي تجربي است؟ به كدام يك از اينها نزديكتر است يا اصلاً ماهيت جداگانهاي داردكه ايجاب ميكند دانشكدهها و مدارس مربوط به اين رشته، مبتني بر آن نظام جداگانهاي اتخاذ كنند؟
به نظر من معماري يك فرآيند خلاقيت هنري است. تعريف معماري يك پرسش اساسي در آموزش معماري است. آيا معماري يك فرايند رياضي، بيولوژيك، يا زبانشناختي يا فرايند حل مشكل است؟ به نظر من در مجموعه اين عناوين معماري بيش از هرچيز فرآيند حل مشكل است، اما عنوان بهتر براي آن «فرآيند خلاقيت هنري» است. عليرغم اينكه معماري واجد جنبهها و ارزشهاي علمي و فني است، اما تماميت آن يك امر هنري است، يعني از كليه جنبههاي علمي و فني به عنوان ابزار خلاقيت استفاده ميشود و خود آنها هدف و نتيجه نيستند. آنچه در فرآيند خلاقيت و در ادراك و احساس استفاده كنندگان نهفته است از آنجا كه قابل تجزيه به علم و فن نيست تماميتي مستقل از آنها دارد، و اين تماميت به زعم درك و شناخت و تحليل من، امري حسي است، چيزي كه در بين تمام هنرها مشترك است. معماري يك فرآيند خلاقيت هنري است امري كه اين رشته را در تمام طول تاريخ از رشتههاي علمي و فني متمايز كرده و براي آموزش آن سير تحول جداگانهاي در نظر ميگيرد. در رابطه با اين تعريف است كه ميتوان سر فصلهاي آموزش معماري، يعني استاد، دانشجو، برنامه، امكانات و شيوه آموزشي را ارزيابي كرد.
از چيستي معماري شروع كرديم و سپس وارد بحث عوامل تأثيرگذار بر معماري شديم. اگر معماري متفاوت از رشتههاي فني و علمي باشد، ذات اين تفاوت چه پرسشهاي ديگري را مطرح ميكند؟ معماري فيزيك يا رياضي نيست كه معماران با هر نظام و خط مشي فكري بتوانند با هم تعامل كنند. در هندسه اقليدسي كليه رياضيدانان از بديهيات اوليه مشترك شروع ميكنند و طبعاً به نتايج اجماعپذير ميرسند براساس آن است. اين ويژگي تمام علوم قطعي و دقيقه است. بعد از آن علوم تجربي، علوم انساني و نهايتاً هنر قرار دارد. آيا واقعاً در هنر هم انتظار چنين تفاهمي را ميتوان داشت؟ تمام تاريخ هنر و معماري حاكي از اين است كه چنين تفاهمي وجود ندارد. نزاعها، برخوردها و اختلاف سليقههايي همواره وجود داشتهاند. و هيچ وقت هم نميتوان با قاطعيت گفت كه «همين هست و جز اين نيست»، اين حق است و آن باطل، اين ارزش است و آن ضد ارزش. به اين دليل در معماري ارزشها، اعتقادات و روحيات معمار و جامعه مطرح ميشود. معماري متعلق به احاد مردم است، و هركس حق دارد از پايهها و دادهها و مكتسبات خود و در حقيقت از وجود خود حركت كند و هيچ فرد ديگري نميتواند و حق ندارد پيشاپيش با توسل به بديهيات اوليه اجماعپذير بر آنها خط بطلان بكشد. اين موارد ايجاب ميكند كه محيط دانشكدههاي معماري، محيط آزادي باشد، محيط آزاد برخورد، محيط آزاد آموزش، محيط آزاد ابراز عقايد و فقط در پرتو همين آزادي است كه محيطهاي آموزشي شكوفا ميشوند.
به محض اينكه آموزش هنري در سلطه يك چهارچوب دگماتيك يا سلطه يك اصل شخصي قرار گيرد، آموزش زير سئوال ميرود. به نظر من محيط دانشكدههاي معماري بايد محيط آزادي باشد و در اين صورت اختلاف مشربها هم در آن سازنده و باعث باروري ميشود.
فكر ميكنم براي ايجاد اين آزادي بايد امكان برخورد آراء مختلف وجود داشته باشد يا اصلاً به جاي اينكه تبادل كلامي صورت گيرد عقايد از طريق ارائه كارهاي مختلف ابراز شوند. به اين ترتيب دانشكدههاي معماري به نمايشگاههاي دائمي تبديل ميشوند كه اين نمايشگاهها انعكاس كارهاي جهاني، كارهاي بيرون از محيط ملي و كارهاي ملي هستند. اما متأسفانه اكنون چنين تبادلي حتي در بين كارهاي خود دانشجويان وجود ندارد.
بحث استاد و نحوه عملش در شرايط فعلي، مابهازاي اجرايي چنداني ندارد، زيرا ما در مقامي نيستيم كه بخواهيم اساتيد را انتخاب كنيم. ولي چيزي كه به نظر من مهم است، طرح مسئله استاد به مثابه يكي از عناصر سيستم است. در تفكر سيستمي به جاي اينكه هويت سيستم را در مطلوبيت و بهرهوري تك تك اجزاء ببينيم، به رابطه اينها اهميت ميدهيم. به نظر من با همين اساتيد موجود، اگر به جايگاه استاد در سيستم توجه شود، دانشكدهها تواني را پيدا ميكنندكه شايسته جامعه ماست. اكنون بسياري از دانشجويان ادعا ميكنند كه در بيرون و در كار حرفهاي بيشتر آموزش ميبينند تا در دانشكده و نيز ادعا ميكنند كه در گذشته اساتيد بهتري داشتند. به نظر من عامل تفاوت امروز، با گذشته، شيوه آموزش و مخصوصاً جايگاهي است كه استاد در اين رابطه دارد. شيوههاي آموزش معماري برخلاف شيوههاي اجرايي ديگر مبتني بر مديريت شورايي است، منتها گاه ديده ميشود كه به اين شيوه اهميت داده نميشود و هر مديري بنا به سليقه شخصي همه چيز را دگرگون ميكند و اصلاً به جايگاه و شأني كه هر استاد به عنوان عنصر تصميم گيرنده دارد توجه نميكند. روحيات اجتماعي ما هنوز اجازه تثبيت اين نظام شورايي در مديريت دانشكدهها را نداده است و اين خود ضايعات زيادي را بر آموزش وارد كرده است.
فكر ميكنم آنچه گفته شد مستلزم يك راهحل اجرايي است. تا وقتي صحبتها در حد كليات و تعاريف باشد، اختلاف نظري پيش نميآيد ولي به محض اينكه بخواهد عملي شود بايد در سيستمي صورت گيرد كه واجد اين خصوصيات است، واجد خصوصياتي كه لازمه اداره نظام دانشگاهي است. وقتي كه صحبت از آزادي كردم، به معناي كنار گذاشتن حاكميت فردي بود. آزادي به اين معني نيست كه به دانشجو امكان دهيم خارج از استانداردهاي پذيرفته شده و معمول عمل كند. ما در معماري چندين مسئله داريم؛ يكي مسئله استانداردها و نكات فني است كه به علوم دقيقه و منطقي و مطلق نزديك است، ولي بسياري از مسائل نظير زيبايي و سليقه وجود دارد كه نميتوانيم آنها را مثل نكات فني و استانداردها مورد داوري قرار دهيم. ما بايد از اينكه مدلهاي مختلف معماري را به صورت دگم دربياوريم پرهيز كنيم و در پرتو اين شيوه است كه دانشكدههاي معماري و دانشجويان آن شكوفا ميشوند. به همين جهت به نظر من ايجاب ميكند كه فضاي دانشكده معماري بيش از رشتهها و دانشكدههاي ديگر فضاي تبادل نظر، فضاي آزاد ابراز عقيده و رأي دادن باشد. مشيت خلقت نيز در اين است كه رشد بشر در محيط آزاد صورت گيرد. درجايي كه با دل سر و كار داريم؛ در هنر، زيبايي و احساسات، بهترين چيزي كه ميتوانيم فراهم كنيم يك محيط آزاد براي شكوفايي آنهاست. دانشجو در پرتو چنين فضايي واقعاً شكوفا ميشود؛
سمينارهايي كه در آن دانشجو بهطور آزاد تمام عقايدش را بيان ميكند و از بيان هيچ چيز هراسي ندارد زمينهساز چنين فضايي است. ما در دانشگاهها براي اين جمع نشدهايم كه استاد طرز فكر خود را ديكته كند. جمع شدهايم كه با همديگر گفتگو كنيم و دانشجو با طرز فكر خود به انسجام و شكوفايي بيشتري برسد.
در حقيقت آنچه كه ساير همكاران در رابطه با نظام آتليهاي اشاره كردند در گذشته به نحوه كامل خود اجرا ميشد. دانشجوي هر دوره با دانشجويان بالاتر و پايينتر خود در تماس بود و در يك آتليه كار ميكرد. هفتاد يا هشتاد درصد بار آموزشي را دانشجويان خود آتليه و بين آتليهها به عهده ميگرفتند. نتيجه كار طراحي به عنوان يك مهارت سازمان يافتهتر بود. البته در آن موقع هم نواقص مهم محتوايي وجود داشت. اما نظام آتليهاي دستاوردهاي خود را نيز داشت، به اين معنا كه فارغالتحصيلان در آن موقع چشم و دست قويتري كه من آن را مهارت سازمان يافته نام ميگذارم كسب ميكردند، مهارتي كه به تفكر مربوط است، يعني دستي كه ميتواند انديشهها و تخيلات خود را روي كاغذ آورد و يك صورت مادي و تجسم معمارانه به آن بدهد. در رابطه با نظام آتليه بحثهاي ديگري نيز وجود دارد كه من فهرستوار عرض ميكنم؛ اولاٌ درسها و پروژهها متشكل از پروژههاي كوچك و بزرگ بودند. بنابراين در تمام دوران تحصيل آتليهها به طور كامل فعاليت داشتند. هر هفته يك دوره تحويل داشت، كه دانشجويان سالهاي ديگر به آن دوره كمك ميكردند. اسكيس يك روزه، برنامههاي پانزده روزه، پروژههاي كوتاه مدت، پروژههاي يك ماهه و نهايتاً يك يا دو پروژه چهارماهه وجود داشت. به لحاظ زماني تحويل درسهاي نظري و پروژهها برخلاف الان همزمان نبودند. الان يكي از مسائلي كه سبب ميشود دانشجويان مشكل داشته باشند، همزماني امتحانات با زمان تحويل پروژههاي آنهاست. از طرف ديگر درسهاي نظري مانند سازه، اصول مشخصي دارند كه دانشجويان را مجبور ميكند در اين دروس كار كنند.
در حالي كه درسهاي طراحي كه فاقد چنين ضوابطي است دانشجويان به هر صورت اميد دارند كه به نحوي نمره خود را بگيرند. در نتيجه دانشجو به آن درسهاي نظري بهاي بيشتري ميدهد.
در بحث از عدم كارآيي مطلوب سيستم آتليهها چيزهايي به نظرم رسيده است. مسئله عمده اين است كه چرا سيستم آتليهها كارآيي بيشتري به دست نميآورد؟ اين امر به نظر من به خاطر اين است كه در حال حاضر نظام آموزشي، و نه صرفاً استاد يا دانشجو، بلكه شيوه آموزش متناسب با نظام آتليهاي نيست. براي تحقق اين كارآيي بايد چيزهايي تغيير كند تا نظام آتليهاي بتواند پياده شود و دانشجو بتواند در كارگاه كار كند و از همكاري و همياري دانشجويان سالهاي پايين و بالا بهرهمند شود.
مطلبي كه باعث شگفتي و كنجكاوي من است اين است كه بعد از اين همه تحولات در زمينه معماري و آموزش آن و با وجود دلخوريهايي كه درهمان زمان دانشجويي از سيستم آتليهاي داشتيم، هنوز متوجه اين نظام هستيم. آيا اين امر واقعاً از يك تعصب بيجا بر ميآيد؟ من فكر نميكنم. به نظر من در اين سيستم مزايايي وجود داشت كه اكنون دائماً در پي آن هستيم و سعي ميكنيم آن را به دست آوريم. چرا ما نوستالژي سيستم آتليهاي داريم؟
تلاشهايي كه براي تحقق نظام آتليهاي در دانشكدهها ميشود نواقصي دارد، سيستم آتليهاي با تحويل همزمان دروس تئوري و عملي، با گذراندن تنها هشت پروژه طراحي اصولاً امكان پذير نيست. من ميخواهم نظر دوستان را به اين جلب كنم كه نظام آتليهاي واقعي چه هست؟ نظام آتليهاي واقعي نه ربطي به استاد دارد و نه در حقيقت كار گروهي تلقي ميشود. در اين نظام هركس كار خودش را ميكند، يعني كار گروهي به اين معنا كه چند نفر يك كار را انجام دهند نيست، بلكه هركس در عين اينكه كار خود را انجام ميدهد، ولي حضور جمعي و روح مبادلهاي دارد و از استعدادهاي بقيه دانشجويان، چه در سالهاي بالاتر و چه سالهاي پايينتر برخوردار است. دانشجو وقتي كه وارد آتليه ميشود، از همان اول با نحوه كار معماري و كمك به دانشجويان، چه در سالهاي بالاتر و چه سالهاي پايينتر آشنا ميشود. چيزي كه الان طي 4 يا 6 واحد درسي تحت عنوان درس رسم فني به دانشجويان آموزشي ميدهيم در عرض همان هفتههاي اول به طور خود انگيخته و در يك رابطه دوستانه با دانشجويان سالهاي بالاتر به تازه واردها آموزش داده ميشد.
اكنون براي آموزش اين امور انرژي و وقت هيئت علمي صرف ميشود. در حالي كه در آن موقع اين وظيفه به عهده دانشجويان سالهاي بالاتر گذاشته ميشد. اسباب كار نظام آتليهاي چه بود و چرا اكنون اجرا نميشود؟ به اعتقاد من مانع اصلي اين كار وضع اقتصادي دانشجويان نيست. بلكه عدم اجراي محورهاي اصلي و اهرمهاي اصلي شيوه آموزشي است. البته پياده كردن اين نظام به راحتي امكانپذير نيست. بايد در وزارت علوم موافقتهايي با اين برنامه كسب كرد.